۰۷ آبان ۱۳۸۸

بچه های ما در استبداد، بچه های ما در دموکراسی،

مقايسه نظام آموزشی دموکراتيک با نظام آموزشی در ايران

انديشيدن در انسان منبع لذت است. زيرا به وجود ما معنی می دهد. اکتشاف و يادگيری، به طور غريزی نيز برای انسان شادی و رضايت به همراه می آورد. کافی است کودکی را که موفق به کشف پديده ای شده در نظر بگيريم. برای کودک اين اکتشاف تسلط بر دنيايی است که هنوز آن را خوب نمی شناسد. تجلی اين تسلط، انديشه است. و نتيجه اش احساس خشنودی و رضايت.

با انديشيدن، کودک دنيا را می فهمد و با آن پيوند پيدا می کند و مانوس می شود. انسان از طبيعت جدا شده است و در روند انديشيدن نه تنها به دنيای اطراف، بلکه به هستی خود نيز معنی می بخشد. اما نکته ای که بيان آن ضروری است نقشی است که فضای تربيتی کودک در رشد يا در سرکوب کردن اين "کشش به انديشيدن" در او دارد.

هدف اين مقاله نشان دادن تاثير نظام آموزشی در شکوفايی يا خشکاندن اين قابليت کودکان است.

بچه ها با سوالاتشان به نوعی فيلسوف هستند. به اين مفهوم که دنيا و پديده های آن برايشان سوال برانگيز است. و اين نکته ای است که قابليت خلاقيت را در آن ها ايجاد می کند. ما در فرهنگمان گرايش داريم که اين سوالات را ناديده بگيريم يا يک جوری "سر و ته قضيه را هم بياوريم". بدين ترتيب با مرور زمان اين روح پرسشگر را در او محو می کنيم. اين سوال ها در حقيقت اغلب سوال هايی مهم و اساسی اند که خودمان گرايش داريم از آن ها بگريزيم. زيرا ذهن ما را آزار می دهند يا اين که جرات نمی کنيم بگوييم پاسخ آن را نمی دانيم و هنوز در جستجوييم.

سوال هايی از نوع زير حس خوبی را در ما ايجاد نمی کنند:
" بابا آيا وقتی من بزرگ بشم اجازه دارم هر جوری که دلم می خواد فکر کنم؟" (سوال نرگس شش ساله)

ما از بيان محدوديت ها و ضعف های ذهنی مان که مشخصه ی انسان است هراس داريم. گويا اين حس را داريم که "ترديد" و نشان دادن آن به کودک، مغاير با آموزش درست است. اين در حالی است که در آموزش، "پذيرش ترديد" آغازی است برای باروری ذهنی و اجتماعی.

سوالاتی در زمينه ی مرگ، عشق، مذهب برای ما سوالاتی آزاردهنده هستند. زيرا اضطراب های ما را بيدار می کند. اضطراب های ناشی از ترديدهايی که هميشه مجبورمان کرده اند سرکوبشان کنيم. هيچگاه برايمان موتور انديشيدن نبوده اند. نمی خواهيم کودکمان هم مثل خودمان رنج بکشد. برای همين جواب های کليشه ای و آماده ای که در آستين داريم را بر او تحميل می کنيم.

متاسفانه نظام آموزشی در مدارس ايران نيز به نوعی آموزش جواب های آماده است. زيرا هدف اصلی اين آموزش تنها القای يک نوع نگرش و ارائه آن به عنوان تنها واقعيت های مطلق و جهان شمول است. دانش آموز بايد ياد بگيرد که آن ها را در ذهنش جاسازی کند و چون در بسياری مواقع با سوالاتش هماهنگی ندارند، ناچار می شود اين سوالات را در انتهای وجودش دفن کند. اين القای مفاهيم به صورت واقعيت غير قابل تغيير و در نتيجه غير قابل ترديد، امکان هر نوع تعمق و زير سوال بردن را از کودک می گيرد. جمله زير از کتاب "دين و زندگی" سال سوم دبيرستان به عاريت گرفته شده است که به خوبی نشان گر اين طرز تلقی است:
" دختر به طور طبيعی و فطری مردی را برای همسری می پسندد که دنبال او بيايد و اعلام وفاداری بکند."

در اين جا منفعل بودن زن در گزينش همسر به عنوان واقعيتی جهانی و تغيير ناپذير به دانش آموز ياد داده می شود و به همين خاطر هيچ گونه امکانی برای دانش آموز برای گفتگو و نيز تحليل درونی باقی نمی گذارد.

بدين گونه است که دانش آموز به زودی از پرسيدن سوال هايی که تنها نگاه خشمگين و مضطرب آموزگار را برمی انگيزد خودداری و در ذهنش نيز آن ها را پاک می کند. مرحله ی بعد اين است که دنيا تبديل می شود به دنيايی که از نظر او هيچ چيز جديد و جالبی برای کشف ندارد. زيرا دنيايی پر از "بديهيات" غير قابل فهم است. بدين ترتيب در تجربيات روزمره اش هيچ معنی نمی يابد. زيرا ذهنش به ذهنی منفعل و سرکوب شده تبديل شده است.

به عکس در نظام های آموزشی دموکراتيک مفاهيم نسبی اند. می توان آن ها را بررسی نمود؛ در موردشان استدلال کرد و مهم تر از همه به آن ها شک کرد و اين شک را با آموزگار و ديگر دانش آموزان در ميان گذاشت. اين در حالی است که در نظام آموزشی ايران، شک ايجاد کردن در ذهن دانش آموز و دانشجو "انحراف از راه راست" تلقی می شود. سخنرانی خامنه ای در زمينه ی ضرورت پاک سازی بخش علوم اجتماعی دانشگاهی به خوبی نشان دهنده ی اين طرز تلقی است. او معتقد است:
"آموزش علوم انسانی در دانشگاه ها منجر به ترويج شکاکيت و ترديد در مبانی دينی و اعتقادی خواهد شد."

[سخنرانی آيت الله خامنه ای را با کليک اينجا بخوانيد]

مشاهده می کنيم که تا چه حد ِ فاحشی اين دو سيستم با هم در تضاد قرار می گيرند. در اولی "ترديد" برای رشد ذهنی و فکری ضروری، و در دومی گناهی نابخشودنی است. واضح است که اين ترس ِ "انحراف از راه راست" به چه ميزان می تواند پديده ی "انديشيدن" را در دانش آموز سرکوب کند.

در کتاب های درسی ايران، "جمهوری اسلامی" به عنوان "حکومتی الهی " قلمداد شده است. (مثال: تعليمات اجتماعی سال سوم راهنمايی صفحه ی ۲۶) در نتيجه حقانيتی مطلق دارد و نمی توان ماهيت آن را زير سوال برد.

در نظام آموزشی حاکم بر ايران به دليل آن که ارزش ها و باورها مطلق هستند و قرار نيست هيچ کدام تغيير يابند، سعی بر آن است که دانش آموز در معرض عقايد متقابل با آن ها قرار نگيرد. در اين راستا از روش های گوناگونی استفاده می شود: محدود کردن منابع اطلاعاتی که می توانند دانش آموزان را به باورهای ديگر متمايل کنند، انتخابی بودن کتاب های قابل چاپ، پارازيت ماهواره ای و مجازات کسانی که اين افکار را انتشار می دهند از اين قسم هستند. اين در صورتی است که يکی از اهداف اصلی آموزش در سيستم های دموکراتيک اين است که از کودکان افرادی به لحاظ فکری "بالغ"، آگاه، و مستقل بسازند تا از قرار گرفتن در معرض افکار متفاوت با نظرات خود، هراسی به دل راه ندهند.

در سيستم آموزشی دموکراتيک به دانش آموزان به عنوان شهروندان آينده نگريسته می شود. شهروندانی که نه تنها می توانند، بلکه بايد اين قابليت ذهنی را کسب کنند تا بتوانند نهادهای حاکم را مورد نقد و بررسی قرار دهند. بدين ترتيب به دانش آموزان به عنوان "ضمانت کنندگان دموکراسی جامعه ی فردا" نگريسته می شود.

در اين راستا يکی از روش های مورد استفاده تشکيل "گروه های تبادل نظر" برای دانش آموزان است. برای مثال يک وضعيت يا موضوع بحث برانگيز را برای کودکان به نمايش می گذارند (فيلم، داستان، حادثه و...) و سپس با طرح سوال هايی آن ها را به بحث می کشانند. در اين موقعيت نکته ی مهم اين است که معلم يا گرداننده ی گروه نبايد ديدگاهی را به عنوان "جواب درست" برای بچه ها مطرح کند (عدم ارائه يک ديدگاه به عنوان جواب درست). هدف در خيلی از موارد حتی اين نيست که به يک جواب نهايی و مشخص برسند. حتی به عکس سعی می شود فضايی ايجاد شود که ترديد را در دانش آموز ايجاد کنند و در جستجوی پاسخ، ذهن او را به پويش وادارند. اين گروه های تبادل نظر اهداف گوناگونی را دنبال می کنند: در درجه اول به کودکان کمک می کنند تا بتوانند استدلال کنند. به کلام آوردن نقطه نظرها به دانش آموز ياری می دهد تا افکار و ايده هايش برای خود او مشخص تر شوند و نکته ی مهم ديگر آن که در تقابل ايده ها، فرد به سطح بالاتری از استدلال و تفکر دست يابد. دانش آموز می آموزد عقايد خود را با ديدگاه های ديگران مقايسه کند و دريابد که گونه ی ديگری نيز می توان استدلال کرد. در اين روند، قابليت دفاع از انديشه هايش و همچنين به زير سوال بردن آن ها در او افزايش می يابد و اصول يک ديالوگ سالم که لازمه ی ورود به دنيای ديگری و در نتيجه تاثير پذيرفتن و تاثير گذاشتن است را کسب می کند. در اين گروه ها به او آموزش می دهند که چگونه با خوب گوش دادن، عقايد ديگری را بفهمد؛ سعی کند آن را بيان کند و در جهت درستی در پی دليل بگردد. (حتی اگر با آن مخالف است) نکته ی اساسی که در اين گفتگوها سعی می شود به دانش آموز آموخته شود اين است که افکار می توانند تحول پيدا کنند بدون آن که "من" او را به خطر بيندازند. کسب اين قابليت از لحاظ اجتماعی نيز از ارزش و اهميت بسياری برخوردار است زيرا باعث می شود کودکان بياموزند که از زير سوال رفتن افکارشان دچار وحشت نشوند. اين قابليت، همزمان "باروری ارتباطی" دانش آموز را نيز به همراه می آورد؛ گفتگوها سالم تر می شود؛ فرد اين لزوم را حس نمی کند که برای دفاع از شخصيت اش الزاما به هر قيمتی شده افکار خود را بايد به کرسی بنشاند؛ راحت تر به ديدگاه هايش شک می کند و احساسی که از طرف مقابلش دارد تحت تاثير موضع گيری مخالف او قرار نمی گيرد. در اين تجربه ی "گفتگوی گروهی" کودکان ياد می گيرند که ديگری، شبيه، و در عين حال با آن ها متفاوت است و مقابله ی فکری نه تنها خطری برای فرديتشان نيست، بلکه به نوعی "پرورش با هم انديشيدن" است. زيرا در اين تقابل است که به ملاقات ديگری می رويم.

شرط مهم اين گروه تبادل، جو "اعتماد" و "تحمل" در کلاس است. زيرا باعث بالا رفتن پويايی ذهن دانش آموزان و نيز اعتماد به نفس آن ها می شود و باعث می شود دنيا را همچون مکانی بنگرند که در آن می توان نقشی فعال ايفا کرد، نه نقش فردی منفعل که ناچار است تنها سناريويی از پيش تعيين شده را تکرار کند. به اين معنا که حس کند با افکار و اعمال خود می تواند بر آينده ی خود و اجتماع اش تاثير بگذارد.

گفتيم که به عکس، نظام آموزشی ايران "در معرض عقايد متفاوت با اصول و ارزش های سيستم قرار گرفتن" را برای دانش آموزان و دانشجويان مضر و مخرب تلقی می کند. اين فيلم سخنرانی خامنه ای نمونه ای خوب از وحشتی است که يک سيستم تماميت خواه از اين مسئله دارد. او در اين سخنرانی تاکيد می کند که دانشجو اصلا لازم نيست به کشورهای ديگر برود يعنی به عبارتی، بهتر است نرود. زيرا چنين مسافرتی به منزله ی قرار گرفتن در فضايی متفاوت است که او را از کانالی که "انديشه و راه درست زندگی" است خارج می کند.

فيلم سخنرانی آيت الله خامنه ای:

اين در حالی است که در بسياری از کشورهای پيشرفته ی دنيا مبادله ی دانشجو بسيار رايج است و تشويق می شود. به اين مفهوم که مثلا دانشجوی رشته ی جامعه شناسی که در بروکسل زندگی می کند، می تواند به مدت يک سال يا بيشتر مکان تحصيلی اش را با دانشجوی همين رشته در بارسلون مبادله کند. اين طرح و طرح های مشابه امکانی به شمار می روند تا دانشجو بتواند خود را برای مدتی به فضايی جديد منتقل کند. اين تجربيات در جهت گسترش ديد و آشنايی او با فرهنگ ها و نگرش های متفاوت و گوناگون است و همزمان به دستيابی او به استقلال فردی اش نيز ياری فراوان می رساند.

می توان گفت يکی از نکاتی که اين دو سيستم را از هم متمايز می کند، اين است که در آموزش دموکراتيک هدف اصلی "انسان" است. آموزش وسيله ای قلمداد می شود که به فرد کمک می کند توانايی های فردی و اجتماعی اش را شناسايی کرده و گسترش دهد. در صورتی که يک نظام تماميت گرا اهداف ديگری برايش ارجحيت دارد (برای مثال اهداف الهی). افراد به منزله ی ابزاری برای حفظ نظام و ارزش های تماميت خواه آن نگريسته می شوند. برای همين هدف اصلی آموزش، جا دادن کودکان در قالب ايدئولوژی حاکم است. بخشی از اين آموزش تنها تزريق پروپاگاندهايی است که در آن به ايده آليزه کردن سيستم پرداخته و نفی کامل هر چه که در تمايز و تقابل با او قرار می گيرد را هدف قرار می دهد. فيلم سخنرانی رئيس آموزش پرورش شاهين دژ که به مناسبت گشايش مدارس برای دانش آموزان يک مدرسه ايراد کرده، نمونه ی خوبی در اين مورد است. (اصرار بر "افتخارات جمهوری اسلامی": رسيدن به سلاح های هسته ای و بزرگ نشان دادن دشمنان و...)

فيلم سخنان رئيس آموزش پرورش شاهين دژ:

به همين خاطر است که در کتاب های درسی ايرانی تاکيد و اصرار بر آشنا کردن دانش آموز با "وظايفش" به شکل بارزی ديده می شود. خصوصا وظايفی که او را با ارزش های سيستم حکومتی هماهنگ می کند. اين در حالی است که در آموزش دموکراتيک تلاش می شود تا کودکان را به "حقوق" خود نيز آگاه سازند. اين مسئله دقيقا نشان دهنده ی اهميتی است که در اين آموزش به "فرد" داده می شود. در مقابل تاکيد صِرف بر "وظايف" در سيستم های استبدادی، در جهت شکل دادن انسان هايی است که به نوعی همچون "مهره های سيستم" و با اطاعت از فرامين ضامن حفظ نظام، عمل کنند. در همين راستاست که به "خود فکر کردن"، تنها به عنوان خودخواهی قلمداد می شود و بر عکس، "از خود گذشتگی"، به طور سيستماتيک تشويق و تبليغ می شود.

شايد اين سوال پيش آيد که چرا با تمام تلاشی که در اين سيستم آموزشی در جهت شکل دادن دانش آموزان به خرج داده اند، جوانان نسل جديد با الگوهای آن ها مطابقت چندانی ندارند؟

بی ترديد نقش نهاد مهم ديگر، "خانواده"، را نبايد ناديده گرفت. اين که بسياری از خانواده ها در بسياری از موارد ارزش هايی متفاوت و حتی متناقض با آن چه سيستم آموزشی به کودکان القا می کند را دارا هستند، باعث می شود که " تضاد انديشه" به نوعی در کودکان و نوجوانان ما ايجاد شود و اين تضادها "سوال ها" و "ترديدهای" گوناگونی را در آن ها ايجاد می کنند. با اين تفاوت که در نظام آموزشی دموکراتيک اين سوال ها و ترديدهای ذهنی، چنان که گفتيم، ارزش گذاری می شوند، در حالی که در نظام آموزشی و نيز خانواده های ما چنين سئوالاتی به نوعی منفی و حتی به عنوان "خطر انحراف از راه راست" تلقی می شوند. اين ديد منفی سبب می شود شک هايی که فرزندان ما دارند در آن ها ايجاد اضطراب های شديد کنند زيرا در درجه نخست، از سويی ارزش گذاری نشده اند و از سوی ديگر هيچ پيست مناسبی که اين ترديدها را در جهت رشد عميق ذهنی سوق دهند، وجود ندارد.

مسئولين جمهوری اسلامی به نوعی دريافته اند که نظام آموزشی آن ها به اهداف اش نائل نشده اما به اشتباه بر اين پندارند که دليل اين شکست، اسلامی نبودن کافی مدارس و دانشگاه هاست. آن ها در پروژه های جديد خود می خواهند در اين جهت گام بردارند. در صورتی که هر چه اين آموزش را تک صدايی تر کنند تضادش با ساير منابع آموزشی کودکان بيشتر می شود. (از جمله وسايل ارتباط جمعی جهانی که از طريق اينترنت و ماهواره در دسترس آن ها قرار می گيرد). آن ها در حقيقت با حذف ديدگاه های متفاوت می خواهند مانع تماس افراد با اين افکار باشند غافل از اين که با پيشرفت تکنولوژی اين امر هر روز دشوارتر از پيش می شود زيرا مشخصه ی دنيای مدرن، حضور نگرش های گوناگون و نيز در دسترس بودنشان است.

سيستم آموزش دموکراتيک با نيازهای جامعه ی مدرن انطباق دارد. زيرا همزمان "رشد درونی فرد" و "رشد اجتماعی" او را هدف قرار داده است. تحول فردی دانش آموز به او امکان می دهد تا ذهنش را بدون هراس از دام دگم، به جستجوی "آموختن" و "آزمودن" ديدگاه ها پرواز دهد؛ روندی که ذهن را به سوی خلاقيت و نوآوری هدايت می کند. جنبه "رشد اجتماعی" باعث می شود که فرد بتواند برای جامعه اش به عنوان عنصری آگاه عمل کند و بدين ترتيب ضامن سلامت اجتماعی کشورش باشد. زيرا "آموزش" سبب می شود نه تنها به "وظايف" خود بلکه به "حقوقی" که دارد آگاهی يابد. اين دو جنبه در ارتباط با هم قرار می گيرند. زيرا که فرد با پرورش خلاقيت هايش همزمان عنصری مفيد برای جامعه اش خواهد بود و متقابلا با آگاه بودن از حقوقی که دارد می تواند بيشترين بهره را از امکاناتی که جامعه در اختيارش می گذارد ببرد.

ذکر اين نکته ضروری است که حتی در کشورهای دموکراتيک نيز به اعتراف خود دست اندرکاران و مسئولان، امور تربيتی هنوز به بسياری تغييرات برای دستيابی به آموزشی صد در صد دموکراتيک نيازمند است.