۱۶ آبان ۱۳۸۸
خودارضایی: از باورهای فرهنگی تا نگرشهای علمی
خوشبختانه ما در عصری زندگی میکنیم که پیشرفت علوم در زمینههای گوناگون مثل پزشکی، علوم اجتماعی و روانشناسی، روشنگریهایی در ارتباط با انسان، نیازها و کارکردهای روانی و فیزیولوژیک او در اختیارمان گذاشته است. به گونهای که بسان روزگاران گذشته، ناچار نیستیم برای درک پدیدهها به باورهای پدرانمان اکتفا کنیم.
خودارضایی، یک نمونه از رفتارهای بشری است که قرنها در فرهنگهای گوناگون به عنوان پدیدهای شنیع نگریسته شده و تنها پیشرفتهای علمی دهههای اخیر است که تحولی اساسی در تصویری که از خودارضایی وجود داشته، به وجود آورده است.
من به عنوان یک روانشناس فارسیزبان، در طی چند سال اخیر به ضرورت پرداختن به این موضوع برای ایرانیها پی بردهام. زیرا نامههای متعددی از هموطنان عزیز و خصوصاً جوانها دریافت میکنم که همگی دال بر تصورات اشتباه و غیرعلمی است که از خودارضایی در جامعهی ما وجود دارد. تصوراتی که تأثیراتی روحی زیادی باقی میگذارند.
متاسفانه بسیاری از سایتها و وبلاگهایی که به زبان فارسی وجود دارند، بر ترویج واستحکام این اطلاعات بیپایه، دامن میزنند. آنها از خودارضایی به عنوان رفتاری که پیامدهای روحی و جسمی جبرانناپذیر به همراه میآورد، یاد میکنند. جالب این است که برای اثبات ادعاهای خود، کوچکترین دلیل علمی ارائه نمیدهند. یا اگر میدهند، بدون ذکر مرجعی معتبر و علمی است.
من در اینجا مناسب دیدم که بحثم را با نگاهی کوتاه به نگرشی که در گذشته در کشورهای غربی از خودارضایی وجود داشته است، آغاز کنم. زیرا شباهتهای زیادی بین این تصورات با باورهایی که در ذهنیت برخی هموطنانمان در مورد خودارضایی وجود دارد، مشاهده میکنم. باشد که آشنایی با این باورها و تحولاتی که با پیشرفت علم در آنها ایجاد شده، بتواند خوانندگان فارسیزبان ما را در این زمینه آگاهی بیشتری بخشد.
بخش اول:
خودارضایی و پزشکان غرب، در قرون گذشته
نکتهای که در رابطه با خودارضایی در تاریخ غرب باید گفت این است که در متون پزشکی قبل از قرن هفدهم، خیلی کم در این ارتباط صحبت میشود. این طور بر میآید که پزشکان در این ارتباط بیشترسکوت میکردند.
در برخی از نوشتهها که از آن زمان به جا مانده است، از آن به عنوان پدیدهای مفید یاد شده است. از جمله گالین۱ که معتقد بود نگه داشتن منی و خارج نکردن آن، میتواند برای سلامتی مضر باشد. به عقیدهی او بشر باید از طریق رابطه با همسرش یا از طریق خودارضایی سعی در آزاد کردن اسپرمهایش بکند.
در قرن شانزدهم حتی مشاهده میکنیم که بعضی از پزشکان خودارضایی را توصیه میکردند. از جمله یک آناتومیست ایتالیایی به نام فالوپ۲ از اهمیت آموزش خودارضایی به جوانها یاد میکند.
از قرن هفدهم به بعد، مشاهده میکنیم که در بسیاری متون خودارضایی به شدت محکوم و از آن به عنوان عامل بسیاری از بیماریهای جسمی و روحی یاد میشود. تنها تحولات علمی دهههای اخیر است که به این تصورات غلط پایان داده است.
بسیاری از محققین معتقدند که انتشار کتابی به نام «اونانیا» در سال ۱۷۱۵ تأثیر بسزایی در رواج افکار منفی که در چند قرن گذشته نسبت به خودارضایی وجود داشته، گذاشته است۳.
در این کتاب نویسنده عنوان میکند که ضررهای ناشی ازخودارضایی، تمام جسم و روح فرد را فرا میگیرد و او را به سوی مرگ سوق میدهد. از این دوره به بعد میبینیم که پزشکان تا چند قرن خودارضایی را به عنوان عامل بسیاری از بیماریها تصور میکردند. از بیماریهای عصبی گرفته تا بیماریهای جنسی مثل سیفلیس و سرطان و کری و ضعف چشم! و بدین گونه وحشت زیادی در جوانها و نوجوانانی که دست به این کار میزدند، ایجاد میکردند.
پزشک دیگری به نام تیسو۴ (۱۷۲۸) که تأثیر زیادی در نظریات پزشکان زمان خود داشت، معتقد بود که منی، نقش اساسی در عملکرد اساسی ارگانیسم به عهده دارد و به هدر دادن آن، میتواند باعث ضعیف شدن بدن و ایجاد بیماری شود. او نیز مثل بسیاری از پزشکان همعصرش بر این باور بود که این مایع ارزشمند را تنها زمانی باید استفاده کرد که شانسی برای تولید مثل وجود داشته باشد.
فهرست بیماریهایی که به خودارضایی نسبت میدادند، بسیار طولانی است: اختلالات مغزی و عصبی، دیوانگی، جنون، اختلالات استخوانی مثل راشیتیسم، اختلالات سیستم تنفسی نظیر سل، اختلالات قلبی و عروقی، گوارشی و غیره.
دکتر بورژ تا آنجا پیش میرود که چنین میگوید: «تعداد آدمهایی که این عمل زشت به کشتن داده است، از آدمهایی که در اثر جنگ و اپیدمی کشته شدهاند، بسیار بیشتر است.»
دکتر دیگری به نام« دوبای » از او هم فراتر میرود و مدعی میشود که خودارضایی نه تنها خود انسان بلکه نسل بشر را نیز منهدم خواهد کرد۵.
این عقاید در قرن نوزدهم هم بسیار جاری بود. والینگ (۱۹۰۴) عواقب زیر را برای خودارضایی عنوان کرده بود: «از دست دادن حافظه، حواسپرتی، بیتفاوتی به رابطهی جنسی...»
او از قول یک پزشک آلمانی این طور نقل قول میکند: «کسی که خودارضایی میکند، به تدریج قابلیتهای اخلاقی خود را از دست میدهد و ظاهری احمق و زنانه پیدا میکند. همیشه غمگین و دست و پا چلفتی است و از هر گونه فعالیت ذهنی بیزار میشود... در ضمن در حضور دیگران مضطرب است۶.»
در حقیقت اشکال اساسی علم فیزیولوژی در آن قرون ذهنی و نظری بودنش است که دلیل آن نیز این بوده که ابزار شناخت علمی به مفهوم مدرن آن، هنوز وجود نداشته است. به تعبیر «امیل گی ینو۷» اینها تئوریهایی کودکانه بیش نبودهاند که بسیار تحت تأثیر باورهای اخلاقی آن زمان قرار داشتهاند.
در آن دوره کسانی که خودارضایی میکردند، برای جامعه خطرناک محسوب میشدند. «شانون» (۱۹۱۳) تا آنجا پیش میرود که میگوید حتی زوجهایی نیز که ارگان جنسی یکدیگر را لمس میکنند، نتایج و عواقب جسمی و روحی وخیمی در انتظارشان است و زندگیشان تباه میشود.
این نگرش منفی در ارتباط با خودارضایی، عواقب زیادی با خود در بر داشت. زیرا این پزشکان در جهت پیشگیری و درمان آن راههایی نیز پیشنهاد میکردند که هیچ ارتباطی با شغل ایشان نداشته است.
از روشهایی که این پزشکان برای مبارزه با خودارضایی جوانان و نوجوانان ارائه میدادند، میتوان از حبس کردن دستها در کیسه به هنگام خواب و یا بستن حلقهای آهنی به آلت پسران برای جلوگیری از خودارضایی و نعوظ در خواب نام برد.
این حلقهها دارای تیغههای تیزی بودند که چنان چه در خواب به نوجوان حالت تحریک جنسی دست میداد، تماس پوست آلت با تیغههای حلقه او را از حالت نعوظ خارج میکرد.
یا طبق پیشنهاد «وتوری» در هنگام خواب طنابی را از یک سر به آلت و از سر دیگر به گردن فرد وصل میکردند؛ به طوری که در هنگام تحریک جنسی، فشار طناب به آلت به قدری دردآور باشد که نعوظ خاتمه پیدا کند۸.
یکی از مشغولیات ذهنی عمدهی پزشکان قرن ۱۹ این بود که چگونه اشتهای سیریناپذیر جنسی زن را خاموش کنند. «دکتر فیو» در سال ۱۸۸۰ در مورد میل جنسی زن این طور توضیح میدهد:
«مردها باید کاملاً مواظب باشند که تا میتوانند از بیدار شدن امیال جنسی زن جلوگیری کنند و مراقب باشند که در هنگام انجام عمل جنسی، کاری انجام ندهند که این لذتهای شدید در زن بیدار شود.
نباید فراموش کرد که همهی زنهای نجیب هم به طور بالقوه این شهوات بیحد را در خود نهفته دارند و این وظیفهی همسر است که مواظب باشد تا با «نوازشهای خطرناک» این لذایذ را بیدار نکند.۹»
پزشکان دیگر برای مهار کردن این امیال، راههای دیگری نیز پیشنهاد میکردند از جمله: آموزش زن در منفعل بودن، خجالتی و بیدست و پا بودن، استفاده از کمربندهای عفت که آلت تناسلی زن را در خود محبوس میکرد. زیرا به عقیدهی آنها، زن خوب و نجیب زنی بود که از هرگونه میل جنسی عاری باشد.
پزشکی به نام دکتر« گرین» که عضو آکادمی پزشکان نیز بود، برای مبارزه با خودارضایی دختران، در مواردی که کنترل و تنبیههای دیگر کارساز نبود، سوزاندن دهانهی واژن با آهنی که از داغی سرخ شده بود، تجویز میکرد و توصیه میکرد این کار را تا زمانی که انقباضات کلیتوریس و واژن متوقف نشده است، ادامه دهند. اگر تمام این راهها اثر نمیکرد اقدام به بریدن کلیتوریس میکردند۱۰.
یک متخصص امور تربیتی در بلژیک، نیمکتی ارائه داده بود که وقتی شاگرد مدرسهها روی آن مینشستند، دو پایشان از هم با فاصله قرار میگرفت. بدین ترتیب از تماس و مالش دو پای دانشآموز با هم که میتوانست ایجادکننده تحریک جنسی باشد، جلوگیری میکردند۱۱.
یا توصیه میشد بچهها را از یک سری بازیها منع کنند. مثلاً دخترها را از«اسب چوبی متحرک» سوار شدن و پسرها را از سر خوردن روی میلهی راه پلهها۱۲.
با پیشرفت علم پزشکی و سایر حوزههای علمی در قرن اخیر، اثبات رابطه میان خودارضایی و بیماریهای مختلف، دشوارتر شد. از عوامل مهم تردید در باورهایی که در زمینهی استمنا وجود داشت کار تحقیقی وسیع و پردامنهی فردی به نام کینزی (۱۹۴۸) بود.
کینزی و گروهش، با افراد بسیار زیادی در زمینهی زندگی جنسیشان مصاحبه کردند. یکی از نتایج بدست آمده این بود که در آمریکای آن زمان، ٪۹۶ افراد، ارضای جنسی با خودارضایی را تجربه کرده بودند۱۳.
این تحول در دیدگاهها تا جایی میرسد که در فرهنگ پزشکی لاروس منتشرشده در سال ۱۹۷۲ این طور میخوانیم: «خودارضایی چنان در بین آدمها (چه نوجوان، چه شخص بالغ) معمول است که نمیتوان آن را بیماری تلقی کرد۱۴.»
در حالی که در فرهنگ لاروس متعلق به قرن نوزدهم عنوان شده بود که کسانی که خودارضایی میکنند، تمام قدرتهای فکری و بدنی خود را از دست میدهند و مبتلا به انواع و اقسام بیماریها میشوند۱۵.
در این سیر تحول، همان طور که در بخش بعدی خواهیم دید، علم سکسولوژی در سالهای اخیر به جایی رسیده است که از خودارضایی، به عنوان ابزاری برای درمان کسانی که مشکلات جنسی دارند، بهره میجوید.
نباید فراموش کرد که این تحولات نسبتاً جدید است و بیتردید نتیجهی دگرگونیها و پیشرفتهای جوامع غربی در ابعاد گوناگون علمی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است.
در بخش دوم این مقاله، به بررسی باورهایی که در بین ما ایرانیها رایج است میپردازیم و سپس دیدگاههای جدید علمی را عنوان خواهیم کرد.
***
بخش دوم:
باورهای ما ایرانیها از خودارضایی و دیدگاههای علمی
من در پایاننامهی دانشگاهیام۱۶ که موضوع آن «تأثیر فرهنگ و مهاجرت در باورهای ما از مسائل جنسی» است، بخشی را به مسئلهی خودارضایی اختصاص دادم. (این رساله که کاری آماری است به مقایسهی سه گروه ایرانیهای ایران، بلژیکیها و ایرانیهای مقیم بلژیک اختصاص دارد.)
فکر میکنم ذکر خلاصهای از نتایج آماری این بخش از رساله مفید باشد:
اكثریت قریب به اتفاق افراد گروه «ایرانیان ایران» خودارضایی را به شدت یك «انحراف اخلاقی» قلمداد میكنند. (٪۸۹ زنان و ٪۷۰ مردان) در صورتی كه گروه «بلژیكیها» به ندرت با چنین نظری موافق هستند. (٪۴.۷)
در مورد «ایرانیان بلژیك» باید گفت كه در بین دو گروه دیگر قرار دارند. یعنی هر چند تعداد كسانی كه در این گروه خودارضایی را انحرافی اخلاقی میدانند به مراتب كمتر از «ایرانیان ایران» است ولی باز به میزان «بلژیكیها» نمیرسد (تفاوت «ایرانیان بلژیك» با دو گروه دیگر معنیدار است.)
مسألهای كه در مورد «ایرانیان ایران» در ارتباط با جواب به این سؤال نظر ما را به خود جلب كرد این است كه اعتقاد و یا عدم اعتقاد مذهبی هیچ تأثیری روی نوع جواب این افراد نداشته است. نكتهای كه نشان میدهد كه این مسأله بیشتر جنبهی فرهنگی دارد تا دینی.
بیشتر از نیمی از افراد گروه «ایرانیان ایران» خودارضایی را برای سلامت روح و روان مضر میدانند (٪۵۴ زنان و ٪۶۰ مردان) در حالی كه این مسأله در بین «بلژیكیها» (٪۱۰ مردان و ٪۵ زنان) و «ایرانیهای بلژیك» (٪۲۵ مردان و ٪۵ زنان) به مراتب كمتر مشاهده میشود.
(نمودار ۱)
نمودار 1: آیا خودارضایی برای جسم و روان مضر است؟
نكتهای كه در مورد گروه زنان ایرانی مقیم بلژیك قابل توجه است، درصد تقریبا بالای جواب «نمیدانم» به این سؤال است. (٪۵۲) ( نمودار ۲)
نمودار2: آیا خودارضایی برای جسم و روان مضر است؟
در این باره میتوان دو فرض متفاوت ارائه داد: از یك سو میتوان چنین نتیجه گرفت كه زنان ایرانی بلژیک، باورهای فرهنگ ایران در این مورد را ترك كردهاند؛ ولی هنوز باورهای جامعهی جدید را نپذیرفتهاند.
از سوی دیگر همچنین میتوان فرض كرد که این زنان، به عدم اطلاع كافی خود در این زمینه پی بردهاند. زیرا دادههای فرهنگی در مورد مسألهای که به حوزهی پزشكی و علمی مربوط میشود را كافی نمیدانند.
تفاوتهایی كه بین ایرانیها و بلژیكیها مشاهده میکنیم، حاصل این است كه محیط فرهنگی در حوزه وسیعی از زندگی انسان عمل میكند و در حقیقت رابط بین انسان و واقعیت است.
انعکاس باورهای ما ایرانیان در اینترنت:
سایتها و وب لاگهای ایرانی نمونههای خوبی از این باورهای منفی و غلط از خودارضایی هستند. بسیاری از افراد، اینترنت را یک ابزار اطلاعرسانی مدرن تلقی میکنند و برای یافتن پاسخ به سؤالاتشان از آن استفاده میکنند.
ولی با کمال تاسف مشاهده میکنیم که موتورهای جستجو در بر گیرندهی مطالبی نیز هستند که به هیچ وجه سندیت علمی ندارند. بخشی از مطالب فارسی که در سایتها و وبلاگهای ایرانی در مورد خودارضایی مشاهده میکنیم، نوشتههایی هستند که من آنها را«شبهعلمی» میخوانم. در این مقالات نویسنده با استفاده از لغات و اصطلاحات علمی و نام بیماریها اغلب بدون ذکر هیچ مرجعی برای گفتارش، سعی در اثبات عقاید خود دارد.
در اینجا به عنوان نمونه، به بررسی یکی از این مقالات میپردازم:
در مقالهای به نام «خودارضایی و جوانان» خودارضایی به عنوان «انحراف» و در جایی دیگر به به عنوان « بیماری» تلقی میشود و عوارض بیشماری را به آن نسبت میدهد. عوارضی مثل خستگی ضعف چشم، اضطراب، ضعف حافظه و ..
نویسندهی این مطلب به دو سایت انگلیسیزبان رجوع میدهد. در حقیقت یکی از این سایتها (herballove) سایتی تبلیغاتی است که در آن محصولات گیاهی برای بالا بردن توانایی جنسی میفروشند و خود این محصولات نیز به لحاظ علمی تأیید شده نیستند.
باید گفت استفاده از نام یک سایت انگلیسی در جهت این است که خوانندهی ایرانی راحتتر صحت حرفهای نویسنده را بپذیرد. گذاشتن معادل انگلیسی بعضی واژهها نیز در همین جهت است.
در این مطلب با اتکا به گفتههای این سایت تبلیغاتی، نویسنده سعی دارد با ادبیاتی «شبهعلمی» مضر بودن خودارضایی را به اثبات برساند. این گفتمان هیچ نقطهی مشترکی با آن چه در دانشگاههای معتبر جهان عنوان میشود، ندارد.
در جای دیگر، نویسنده این مقاله برای اثبات این که خودارضایی مولد بیماریهای روحی است، به جای رجوع به منابع معتبر روانشناسی، از سایتی که متعلق به یک فرقهی مذهبی است، فاکت میآورد.
بالاخره ما در این مقاله به نام یک پزشک (که البته نویسنده به اشتباه فکر کرده است که روانشناس است!) برمیخوریم که معتقد است خودارضایی بیماری است و باید ترک شود. ولی اشکال بزرگ این استناد این است که این جناب ویکتور پوشه نظراتش به ۸۰ سال پیش بر میگردد.
همان طور که دیدیم علم پزشکی از ۸۰ سال پیش تا کنون تغییرات عمدهای کرده است و نقطه نظرهای کنونی، با دیدگاههایی که پزشکان در آن زمان در ارتباط با خودارضایی داشتند، تفاوتهای زیادی دارد.
متأسفانه نه در این مقاله، نه در مقالات مشابه فارسی که در اینترنت مشاهده میکنیم و سعی در نفی خودارضایی دارند، هیچ استدلال و یا مرجع درست علمی مشاهده نمیکنیم. با این حال باید گفت که خوشبختانه شمار مطالب علمیتر در این زمینه در سایتهای فارسی در حال افزایش است.
در اینجا بهتر دیدم به پرسشهای متداولی که در ذهن بسیاری از ما در مورد خودارضایی وجود دارد، با استفاده از نظرات جدید علمی پاسخ گویم. زیرا معتقدم عدم آگاهی صحیح در این زمینه میتواند مولد عوارض گوناگون روحی چون اضطراب و افسردگی شود.
آیا خودارضایی باعث بیماریهای جسمی و جنسی میشود؟
همان طور که قبلاً هم بیان کردم، تحقیقات متعدد آماری که در این زمینه انجام شده نشان میدهد که اکثریت قریب به اتفاق انسانها این عمل را انجام میدهند و اگر این فرضیههای قرن هجدهم صحت داشت، درصد افرادی که مبتلا به بیماریهای کوری و کری و غیره بودند، بسیار بیش از اینها بود.
دانشمندان قرن حاضر، نه تنها هیچ رابطهای بین بیماریهای جسمی و خودارضایی پیدا نکردهاند، بلکه آخرین تحقیقات مرکز اپیدمیولوژی سرطان در استرالیا، نشان داده است که خودارضایی باعث کاهش ریسک ابتلا به سرطان پروستات میشود.
گراهام ژیل یکی از از مسئولین این تحقیق عنوان میکند که انزال مداوم، مانع جمع شدن اسپرم در کانالهای پروستات میشود. او یادآور میشود طبق آن چه پژوهشها نشان دادهاند، ماندن زیاد اسپرم در کانالهای پروستات، میتواند یکی از فاکتورهای سرطانزا باشد۱۷.
یکی دیگر از نکاتی که در بعضی سایتهای ایرانی مشاهده میکنیم این تصور است که خودارضایی باعث انزال زودرس میشود. در صورتی که به گفتهی روانشناسان و سکسولوگها، خودارضایی را میتوان نوعی «خودآموزی جنسی» تلقی کرد.
یکی از تکنیکهایی که در سکسدرمانی برای مبارزه با انزال زودرس پیشنهاد میشود، سعی در تحریک جنسی از طریق خودارضایی است. در حقیقت در این روش به فرد توصیه میشود که در لحظهی نزدیک شدن انزال، موقتاً خودارضایی را متوقف کند و بعد از چند لحظه که هیجان جنسی کاهش یافت، دوباره به این کار بپردازد. در حقیقت با این تمرین فرد یاد میگیرد که زمان نعوظ را طولانیتر کند.
به گفتهی دکتر«میشل سر۱۸» سکسولوگ فرانسوی، گاهی شاهد این میشویم که نوجوان یا جوانی که هنوز تجربهی جنسی ندارد، خودارضایی را در جهت انزالی خیلی سریع انجام دهد که هدفش تنها کاهش سریع فشار جنسی است.
او عنوان میکند که زمانی که خودارضایی تنها با هدف انزالی شتابزده باشد و فرد زمان کافی را برای لذت جنسی برای خود قائل نشود، ممکن است به این انزال سریع عادت کند و در روابط جنسیاش هم دچار انزال زودرس شود. در حالی که اگر خودارضایی بدون احساس گناه و در آرامش و با زمان کافی انجام شود، نه تنها باعث ایجاد مشکل انزال زودرس نمیشود، بلکه زمان نعوظ را نیز میتواند افزایش دهد.
خودارضایی و مشکلات روحی
یکی از تصورات غلطی که در مورد خودارضایی وجود دارد و انعکاس آن را در بخشهای فارسیزبان اینترنت نیز میبینیم، این است که خودارضایی باعث انواع و اقسام بیماریهای روحی، کم شدن ضریب هوش و غیره میشود.
این در صورتی است که روانشناسان و سکسولوگها، درست به عکس این موضوع دست یافتهاند. آنها معتقدند که خودارضایی نقش مهمی در سلامت روان افراد میتواند بازی کند. نکتهای که روانشناسان بر آن تأیید دارند، ضرورت دادن اطلاعات درست در این زمینه، خصوصاً به نوجوانان است.
در حقیقت تمام تصورات منفی و گناهآلودی که فرد در مورد خودارضایی دارد، میتواند مولد اضطراب و افسردگی و از دست دادن اعتماد به نفس باشد. زیرا هر بار که برای تسکین نیازهای جنسیاش به خودارضایی رو میآورد، تمام آن باورهای نادرست در ذهنش بیدار میشود و حس از خود بیزاری را در او بیدار میکند.
احساس این که در حال ضربه زدن به جسم و روانش است، باعث میشود اضطرابی عمیق بر او چیره شود. در حالی که اطلاعات درست میتواند این تجربه را تبدیل به تجربهای مثبت و بارور کند.
یکی از بزرگترین عملکردهای خودارضایی این است که به فرد کمک میکند بدن خود را بشناسد و کشف کند که چگونه میتواند تجربهی لذت را از طریق بدنش به دست بیاورد. در حقیقت این تجربه درتحول رابطهی جنسی فرد با زوجش نیز میتواند بسیار مؤثر باشد. زیرا او این توانایی را مییابد که طرف مقابل را به سمت نوازشها و حرکاتی که برایش لذتآور هستند، هدایت کند.
طبق آن چه تجربهی سکسولوگها به ما میآموزد، بسیاری از زنانی که دچار سردمزاجی و یا فقدان ارگاسم هستند، کسانی هستند که همیشه از خودارضایی امتناع کردهاند. به عقیدهی «ژرارد لولا۱۹» سکسولوگ فرانسوی، بین عدم آشنایی زن با بدنش و عدم توانایی لذت بردن او از رابطهی جنسی، ارتباط مستقیم وجود دارد.
خصوصا در جوامع سنتی که به زن اغلب نقشی منفعل عطا شده است و اساسا لذت جنسی را پدیدهای مردانه تلقی کردهاند، تعداد بیشماری از زنها هیچ گاه سعی در شناخت بدن خود به عنوان منشا کسب لذت نمیکنند.
اضافه بر آن شرایطی که اغلب این زنها در آن اولین رابطهی جنسی خود را تجربه میکنند، عدم آگاهی مرد در چگونگی برانگیختن و ارضای امیال جنسی زن و نیز ناآشنا بودن خود زن نسبت به امیال جنسیاش، در خیلی از موارد این تجربه را تبدیل به تجربهای مشمئزکننده و دردناک میکند. به خاطر همین است که در سکسدرمانی به زنانی که دچار سرد مزاجی و سایر مشکلات جنسی هستند، تمرین خودارضایی تجویز میشود.
در نوجوانان نیز این «آشنایی با بدن» یکی از مهمترین عملکردهای خودارضایی است. زیرا زندگی جنسی نوجوان، از شناخت بدنش شروع میشود. کشف آلت جنسی به وسیلهی خودارضایی برای نوجوان احساسات متناقضی را به وجود میآورد.
احتمال این میرود که این تجربهی «کشف خود» برای او با احساس شرم و گناه همراه باشد. البته باید گفت عامل این مسأله بیشتر فاکتورهای اجتماعی - فرهنگی هستند تا تحولات درونی او. این مسأله خصوصا برای دخترها صدق میکند. حتی در جامعهی غرب نیز پسرها از دخترها خیلی راحتتر از خودارضایی سخن میگویند.
نقش دیگری که خودارضایی برای نوجوان دارد این است که به او اجازه میدهد تغییراتی را که در بدنش ایجاد میشود، بهتر بتواند کنترل کند. زیرا نباید فراموش کرد که خود این که بدن نوجوان در حال رشد و تغییر مداوم است، میتواند برای او مولد اضطرابهای زیادی باشد. چرا که تمام تعریفهایی که از خود تا کنون داشته است، دگرگون میشوند.
بدین ترتیب خویش را با «خود دیگری» مواجه میبیند که به سختی برایش آشنا مینماید. حسهایی درش بیدار میشوند که برایش تازگی دارند. این که نوجوان بتواند این «بدن جدید» را به عنوان «منشاء لذت» تجربه کند و نه «مبداء گناه» به او اجازه میدهد که اعتماد به نفسی را در خودش گسترش دهد.
این اطمینان بیشتر به خود، به او یاری میدهد که در حوزههای دیگر زندگی با جرأت بیشتری خودش را تجربه کند.
نکتهی مهمی که باید به پدر و مادرها تذکر داد، احترام به حریم خصوصی نوجوان است. زیرا که آنها به این فضا برای رشد روانیشان احتیاج مبرم دارند.
در بعضی از سایتهای ایرانی مشاهده کردم که خودارضایی را به عنوان عامل غرق شدن در اوهام و دور شدن از واقعیت ذکر میکنند. نکتهی مهمی که در اینجا لازم است تذکر دهیم این است که تخیلات جنسی را باید از« هذیان» و «توهم» که از عوارض بعضی بیماریهای روحی است، متمایز کرد.
تخیلات جنسی در انسان امری طبیعی است که نقش آمادهسازی او را برای رابطهی جنسی و همین طور برآورده کردن یک سری از نیازهای دیگر، بر عهده دارد. متاسفانه در اینجا فرصت زیادی برای پرداختن به آن نداریم و برای همین به وقتی دیگر موکولش میکنیم.
سؤال دیگری که من در بین ایمیلهایی که دریافت میکنم به آن برخورد کردهام، این است که آیا خودارضایی در کسانی که مجرد نیستند، غیرعادی و نشانی از بیماری جنسی فرد نیست؟
پاسخ من هر چند ممکن است تعجب یک عده را برانگیزد؛ اما باید عنوان کنم که در بعضی افراد، رابطهی جنسی با فرد دیگر به هیچ وجه نفیکنندهی خودارضایی نیست. خودارضایی میتواند برای فرد جنبههای دیگری از لذت جنسی را به همراه بیاورد و در بعضی موارد و پریودها که نیاز جنسی طرفین با هم هماهنگ نیستند، میتواند به ارضای کاملتر نیازهای جنسی شخص کمک کند.
پرسش معمول دیگری که با آن مواجهیم این است که آیا هنجار خاصی برای دفعات خودارضایی وجود دارد؟ آیا خودارضایی میتواند تبدیل به یک اعتیاد شود؟
باید بگویم که فاکتورهای زیادی در کمیت خودارضایی دخالت دارند. از جمله سن، مجرد یا متأهل بودن، وضع روحی و...
در نوجوانها و جوانها، تعداد دفعات خودارضایی بیشتر است و این تصور غلط است که تکرار خودارضایی باعث اعتیاد به آن میشود. به گفتهی سکسولوگها اصطلاح «اعتیاد به خودارضایی» اشتباه است. باید گفت در افرادی که خودارضایی بارها و بارها در روز تکرار میشود، این نه نشان اعتیاد به آن، بلکه نشان این است که فرد از مشکل روحی دیگری رنج میبرد که خودارضایی تنها نمودی از آن است.
مثال بارز آن افرادی است که مبتلا به بیماری «وسواس تکانهای» (obsessive - compulsive disorer) هستند. این بیماری میتواند با نشانههای متفاوتی در فرد خود را به نمایش بگذارد. مثلاً در روز دهها بار دستانش را بشوید و یا فکری مزاحم مدام به ذهنش هجوم بیاورد و یا بارها در روز به خودارضایی دست زند.
راه درمان (بر خلاف تصورات موجود در بین ما ایرانیان) این نیست که فرد آلتش را با آب سرد بشوید یا از تنها بودن احتراز کند. به عبارتی دیگر سعی در کاهش دفعات خودارضایی، به هیچ وجه کمکی به درمان ناراحتی اصلی فرد که از جای دیگری نشات میگیرد، نمیکند.
در این موارد، به افراد توصیه میشود که به روانشناس مراجعه کنند. زیرا رواندرمانی میتواند مشخص کند که خودارضایی در چنین حالتی اضطرابی اساسیتر را در خود پنهان کرده است.
شخص با عمیقتر شدن در مسائل درونی و محیطی و به یاری روانشناس، قادر خواهد بود تا ریشههای اصلی این اضطرابها را کشف کند. در این صورت با تخفیف مشکلات روحی، خودارضایی مکرر نیز که تنها عارضهای از این مشکل روحی هست، کاهش خواهد یافت.
ولی این موارد محدود هستند و همان طور که به تفصیل مسأله را بررسی کردیم، خودارضایی بخشی از زندگی جنسی اکثریت قریب به اتفاق انسانهاست.
در انتها لازم است بگویم برای درک بیشتر سکسوآلیتهی انسان، لازم است به ابعاد دیگر آن نیز پرداخته شود. پرداختن به این ابعاد را به مطالبی که در آینده خواهم نوشت موکول میکنم.
۱- Oeuvres anatomiques, physiologiques et medicales de GALIEN :ch . DAREMBERG ; Paris 1856
۲- J STENGERS , A VAN NEC, Histoire d’une grande peur,PUF BRUXELLES , 1984
۳- همان P 49
۴- D , DUCHE , Histore de l’onanisme,p 28 , PUF , 1994
۵- J STENGERS , A VAN NEC, Histoire d’une grande peur,P13,PUF BRUXELLES , 1984
۶- همان،p 67
۷- E.GUYENOT : Les sciences de la vie aux 17e et 18e siècles, L’idée d’évolution, Paris 1941, p161
۸- J STENGERS , A VAN NEC, Histoire d’une grande peur,,PUB, BRUXELLES , 1984, P 43
۹- Michel DE MONTAIGNE, Essais, Garnier.
۱۰- D , DUCHE , Histore de l’onanisme,p 28 , PUF , 1994 , P 51
۱۱- J STENGERS , A VAN NEC, Histoire d’une grande peur, PUB, BRUXELLES , 1984, P 25
۱۲- M . FRIDLAN, De l’education physiue de l’homme , PARIS 1815 , p412
۱۳- Kinsey , Sexual behavior in the human 1948
۱۴- J STENGERS , A VAN NEC, Histoire d’une grande peur,PUB , BRUXELLES , 1984,P179
۱۵- Grand dictionnaire universel du 19e siècle, t .X, Paris,1873, pp.1320-1322 .
۱۶- خلاصه ای از این کار تحقیقی در سایت گویا نیوز منتشر شده است
۱۷- British jornal of urologie international ,vol 91, p 211
۱۸- http://www.sexoconseil.com
۱۹- G.LELEU, Le traité des caresses, poche 2003
۰۷ آبان ۱۳۸۸
بچه های ما در استبداد، بچه های ما در دموکراسی،
مقايسه نظام آموزشی دموکراتيک با نظام آموزشی در ايران
انديشيدن در انسان منبع لذت است. زيرا به وجود ما معنی می دهد. اکتشاف و يادگيری، به طور غريزی نيز برای انسان شادی و رضايت به همراه می آورد. کافی است کودکی را که موفق به کشف پديده ای شده در نظر بگيريم. برای کودک اين اکتشاف تسلط بر دنيايی است که هنوز آن را خوب نمی شناسد. تجلی اين تسلط، انديشه است. و نتيجه اش احساس خشنودی و رضايت.
با انديشيدن، کودک دنيا را می فهمد و با آن پيوند پيدا می کند و مانوس می شود. انسان از طبيعت جدا شده است و در روند انديشيدن نه تنها به دنيای اطراف، بلکه به هستی خود نيز معنی می بخشد. اما نکته ای که بيان آن ضروری است نقشی است که فضای تربيتی کودک در رشد يا در سرکوب کردن اين "کشش به انديشيدن" در او دارد.
هدف اين مقاله نشان دادن تاثير نظام آموزشی در شکوفايی يا خشکاندن اين قابليت کودکان است.
بچه ها با سوالاتشان به نوعی فيلسوف هستند. به اين مفهوم که دنيا و پديده های آن برايشان سوال برانگيز است. و اين نکته ای است که قابليت خلاقيت را در آن ها ايجاد می کند. ما در فرهنگمان گرايش داريم که اين سوالات را ناديده بگيريم يا يک جوری "سر و ته قضيه را هم بياوريم". بدين ترتيب با مرور زمان اين روح پرسشگر را در او محو می کنيم. اين سوال ها در حقيقت اغلب سوال هايی مهم و اساسی اند که خودمان گرايش داريم از آن ها بگريزيم. زيرا ذهن ما را آزار می دهند يا اين که جرات نمی کنيم بگوييم پاسخ آن را نمی دانيم و هنوز در جستجوييم.
سوال هايی از نوع زير حس خوبی را در ما ايجاد نمی کنند:
" بابا آيا وقتی من بزرگ بشم اجازه دارم هر جوری که دلم می خواد فکر کنم؟" (سوال نرگس شش ساله)
ما از بيان محدوديت ها و ضعف های ذهنی مان که مشخصه ی انسان است هراس داريم. گويا اين حس را داريم که "ترديد" و نشان دادن آن به کودک، مغاير با آموزش درست است. اين در حالی است که در آموزش، "پذيرش ترديد" آغازی است برای باروری ذهنی و اجتماعی.
سوالاتی در زمينه ی مرگ، عشق، مذهب برای ما سوالاتی آزاردهنده هستند. زيرا اضطراب های ما را بيدار می کند. اضطراب های ناشی از ترديدهايی که هميشه مجبورمان کرده اند سرکوبشان کنيم. هيچگاه برايمان موتور انديشيدن نبوده اند. نمی خواهيم کودکمان هم مثل خودمان رنج بکشد. برای همين جواب های کليشه ای و آماده ای که در آستين داريم را بر او تحميل می کنيم.
متاسفانه نظام آموزشی در مدارس ايران نيز به نوعی آموزش جواب های آماده است. زيرا هدف اصلی اين آموزش تنها القای يک نوع نگرش و ارائه آن به عنوان تنها واقعيت های مطلق و جهان شمول است. دانش آموز بايد ياد بگيرد که آن ها را در ذهنش جاسازی کند و چون در بسياری مواقع با سوالاتش هماهنگی ندارند، ناچار می شود اين سوالات را در انتهای وجودش دفن کند. اين القای مفاهيم به صورت واقعيت غير قابل تغيير و در نتيجه غير قابل ترديد، امکان هر نوع تعمق و زير سوال بردن را از کودک می گيرد. جمله زير از کتاب "دين و زندگی" سال سوم دبيرستان به عاريت گرفته شده است که به خوبی نشان گر اين طرز تلقی است:
" دختر به طور طبيعی و فطری مردی را برای همسری می پسندد که دنبال او بيايد و اعلام وفاداری بکند."
در اين جا منفعل بودن زن در گزينش همسر به عنوان واقعيتی جهانی و تغيير ناپذير به دانش آموز ياد داده می شود و به همين خاطر هيچ گونه امکانی برای دانش آموز برای گفتگو و نيز تحليل درونی باقی نمی گذارد.
بدين گونه است که دانش آموز به زودی از پرسيدن سوال هايی که تنها نگاه خشمگين و مضطرب آموزگار را برمی انگيزد خودداری و در ذهنش نيز آن ها را پاک می کند. مرحله ی بعد اين است که دنيا تبديل می شود به دنيايی که از نظر او هيچ چيز جديد و جالبی برای کشف ندارد. زيرا دنيايی پر از "بديهيات" غير قابل فهم است. بدين ترتيب در تجربيات روزمره اش هيچ معنی نمی يابد. زيرا ذهنش به ذهنی منفعل و سرکوب شده تبديل شده است.
به عکس در نظام های آموزشی دموکراتيک مفاهيم نسبی اند. می توان آن ها را بررسی نمود؛ در موردشان استدلال کرد و مهم تر از همه به آن ها شک کرد و اين شک را با آموزگار و ديگر دانش آموزان در ميان گذاشت. اين در حالی است که در نظام آموزشی ايران، شک ايجاد کردن در ذهن دانش آموز و دانشجو "انحراف از راه راست" تلقی می شود. سخنرانی خامنه ای در زمينه ی ضرورت پاک سازی بخش علوم اجتماعی دانشگاهی به خوبی نشان دهنده ی اين طرز تلقی است. او معتقد است:
"آموزش علوم انسانی در دانشگاه ها منجر به ترويج شکاکيت و ترديد در مبانی دينی و اعتقادی خواهد شد."
[سخنرانی آيت الله خامنه ای را با کليک اينجا بخوانيد]
مشاهده می کنيم که تا چه حد ِ فاحشی اين دو سيستم با هم در تضاد قرار می گيرند. در اولی "ترديد" برای رشد ذهنی و فکری ضروری، و در دومی گناهی نابخشودنی است. واضح است که اين ترس ِ "انحراف از راه راست" به چه ميزان می تواند پديده ی "انديشيدن" را در دانش آموز سرکوب کند.
در کتاب های درسی ايران، "جمهوری اسلامی" به عنوان "حکومتی الهی " قلمداد شده است. (مثال: تعليمات اجتماعی سال سوم راهنمايی صفحه ی ۲۶) در نتيجه حقانيتی مطلق دارد و نمی توان ماهيت آن را زير سوال برد.
در نظام آموزشی حاکم بر ايران به دليل آن که ارزش ها و باورها مطلق هستند و قرار نيست هيچ کدام تغيير يابند، سعی بر آن است که دانش آموز در معرض عقايد متقابل با آن ها قرار نگيرد. در اين راستا از روش های گوناگونی استفاده می شود: محدود کردن منابع اطلاعاتی که می توانند دانش آموزان را به باورهای ديگر متمايل کنند، انتخابی بودن کتاب های قابل چاپ، پارازيت ماهواره ای و مجازات کسانی که اين افکار را انتشار می دهند از اين قسم هستند. اين در صورتی است که يکی از اهداف اصلی آموزش در سيستم های دموکراتيک اين است که از کودکان افرادی به لحاظ فکری "بالغ"، آگاه، و مستقل بسازند تا از قرار گرفتن در معرض افکار متفاوت با نظرات خود، هراسی به دل راه ندهند.
در سيستم آموزشی دموکراتيک به دانش آموزان به عنوان شهروندان آينده نگريسته می شود. شهروندانی که نه تنها می توانند، بلکه بايد اين قابليت ذهنی را کسب کنند تا بتوانند نهادهای حاکم را مورد نقد و بررسی قرار دهند. بدين ترتيب به دانش آموزان به عنوان "ضمانت کنندگان دموکراسی جامعه ی فردا" نگريسته می شود.
در اين راستا يکی از روش های مورد استفاده تشکيل "گروه های تبادل نظر" برای دانش آموزان است. برای مثال يک وضعيت يا موضوع بحث برانگيز را برای کودکان به نمايش می گذارند (فيلم، داستان، حادثه و...) و سپس با طرح سوال هايی آن ها را به بحث می کشانند. در اين موقعيت نکته ی مهم اين است که معلم يا گرداننده ی گروه نبايد ديدگاهی را به عنوان "جواب درست" برای بچه ها مطرح کند (عدم ارائه يک ديدگاه به عنوان جواب درست). هدف در خيلی از موارد حتی اين نيست که به يک جواب نهايی و مشخص برسند. حتی به عکس سعی می شود فضايی ايجاد شود که ترديد را در دانش آموز ايجاد کنند و در جستجوی پاسخ، ذهن او را به پويش وادارند. اين گروه های تبادل نظر اهداف گوناگونی را دنبال می کنند: در درجه اول به کودکان کمک می کنند تا بتوانند استدلال کنند. به کلام آوردن نقطه نظرها به دانش آموز ياری می دهد تا افکار و ايده هايش برای خود او مشخص تر شوند و نکته ی مهم ديگر آن که در تقابل ايده ها، فرد به سطح بالاتری از استدلال و تفکر دست يابد. دانش آموز می آموزد عقايد خود را با ديدگاه های ديگران مقايسه کند و دريابد که گونه ی ديگری نيز می توان استدلال کرد. در اين روند، قابليت دفاع از انديشه هايش و همچنين به زير سوال بردن آن ها در او افزايش می يابد و اصول يک ديالوگ سالم که لازمه ی ورود به دنيای ديگری و در نتيجه تاثير پذيرفتن و تاثير گذاشتن است را کسب می کند. در اين گروه ها به او آموزش می دهند که چگونه با خوب گوش دادن، عقايد ديگری را بفهمد؛ سعی کند آن را بيان کند و در جهت درستی در پی دليل بگردد. (حتی اگر با آن مخالف است) نکته ی اساسی که در اين گفتگوها سعی می شود به دانش آموز آموخته شود اين است که افکار می توانند تحول پيدا کنند بدون آن که "من" او را به خطر بيندازند. کسب اين قابليت از لحاظ اجتماعی نيز از ارزش و اهميت بسياری برخوردار است زيرا باعث می شود کودکان بياموزند که از زير سوال رفتن افکارشان دچار وحشت نشوند. اين قابليت، همزمان "باروری ارتباطی" دانش آموز را نيز به همراه می آورد؛ گفتگوها سالم تر می شود؛ فرد اين لزوم را حس نمی کند که برای دفاع از شخصيت اش الزاما به هر قيمتی شده افکار خود را بايد به کرسی بنشاند؛ راحت تر به ديدگاه هايش شک می کند و احساسی که از طرف مقابلش دارد تحت تاثير موضع گيری مخالف او قرار نمی گيرد. در اين تجربه ی "گفتگوی گروهی" کودکان ياد می گيرند که ديگری، شبيه، و در عين حال با آن ها متفاوت است و مقابله ی فکری نه تنها خطری برای فرديتشان نيست، بلکه به نوعی "پرورش با هم انديشيدن" است. زيرا در اين تقابل است که به ملاقات ديگری می رويم.
شرط مهم اين گروه تبادل، جو "اعتماد" و "تحمل" در کلاس است. زيرا باعث بالا رفتن پويايی ذهن دانش آموزان و نيز اعتماد به نفس آن ها می شود و باعث می شود دنيا را همچون مکانی بنگرند که در آن می توان نقشی فعال ايفا کرد، نه نقش فردی منفعل که ناچار است تنها سناريويی از پيش تعيين شده را تکرار کند. به اين معنا که حس کند با افکار و اعمال خود می تواند بر آينده ی خود و اجتماع اش تاثير بگذارد.
گفتيم که به عکس، نظام آموزشی ايران "در معرض عقايد متفاوت با اصول و ارزش های سيستم قرار گرفتن" را برای دانش آموزان و دانشجويان مضر و مخرب تلقی می کند. اين فيلم سخنرانی خامنه ای نمونه ای خوب از وحشتی است که يک سيستم تماميت خواه از اين مسئله دارد. او در اين سخنرانی تاکيد می کند که دانشجو اصلا لازم نيست به کشورهای ديگر برود يعنی به عبارتی، بهتر است نرود. زيرا چنين مسافرتی به منزله ی قرار گرفتن در فضايی متفاوت است که او را از کانالی که "انديشه و راه درست زندگی" است خارج می کند.
فيلم سخنرانی آيت الله خامنه ای:
اين در حالی است که در بسياری از کشورهای پيشرفته ی دنيا مبادله ی دانشجو بسيار رايج است و تشويق می شود. به اين مفهوم که مثلا دانشجوی رشته ی جامعه شناسی که در بروکسل زندگی می کند، می تواند به مدت يک سال يا بيشتر مکان تحصيلی اش را با دانشجوی همين رشته در بارسلون مبادله کند. اين طرح و طرح های مشابه امکانی به شمار می روند تا دانشجو بتواند خود را برای مدتی به فضايی جديد منتقل کند. اين تجربيات در جهت گسترش ديد و آشنايی او با فرهنگ ها و نگرش های متفاوت و گوناگون است و همزمان به دستيابی او به استقلال فردی اش نيز ياری فراوان می رساند.
می توان گفت يکی از نکاتی که اين دو سيستم را از هم متمايز می کند، اين است که در آموزش دموکراتيک هدف اصلی "انسان" است. آموزش وسيله ای قلمداد می شود که به فرد کمک می کند توانايی های فردی و اجتماعی اش را شناسايی کرده و گسترش دهد. در صورتی که يک نظام تماميت گرا اهداف ديگری برايش ارجحيت دارد (برای مثال اهداف الهی). افراد به منزله ی ابزاری برای حفظ نظام و ارزش های تماميت خواه آن نگريسته می شوند. برای همين هدف اصلی آموزش، جا دادن کودکان در قالب ايدئولوژی حاکم است. بخشی از اين آموزش تنها تزريق پروپاگاندهايی است که در آن به ايده آليزه کردن سيستم پرداخته و نفی کامل هر چه که در تمايز و تقابل با او قرار می گيرد را هدف قرار می دهد. فيلم سخنرانی رئيس آموزش پرورش شاهين دژ که به مناسبت گشايش مدارس برای دانش آموزان يک مدرسه ايراد کرده، نمونه ی خوبی در اين مورد است. (اصرار بر "افتخارات جمهوری اسلامی": رسيدن به سلاح های هسته ای و بزرگ نشان دادن دشمنان و...)
فيلم سخنان رئيس آموزش پرورش شاهين دژ:
به همين خاطر است که در کتاب های درسی ايرانی تاکيد و اصرار بر آشنا کردن دانش آموز با "وظايفش" به شکل بارزی ديده می شود. خصوصا وظايفی که او را با ارزش های سيستم حکومتی هماهنگ می کند. اين در حالی است که در آموزش دموکراتيک تلاش می شود تا کودکان را به "حقوق" خود نيز آگاه سازند. اين مسئله دقيقا نشان دهنده ی اهميتی است که در اين آموزش به "فرد" داده می شود. در مقابل تاکيد صِرف بر "وظايف" در سيستم های استبدادی، در جهت شکل دادن انسان هايی است که به نوعی همچون "مهره های سيستم" و با اطاعت از فرامين ضامن حفظ نظام، عمل کنند. در همين راستاست که به "خود فکر کردن"، تنها به عنوان خودخواهی قلمداد می شود و بر عکس، "از خود گذشتگی"، به طور سيستماتيک تشويق و تبليغ می شود.
شايد اين سوال پيش آيد که چرا با تمام تلاشی که در اين سيستم آموزشی در جهت شکل دادن دانش آموزان به خرج داده اند، جوانان نسل جديد با الگوهای آن ها مطابقت چندانی ندارند؟
بی ترديد نقش نهاد مهم ديگر، "خانواده"، را نبايد ناديده گرفت. اين که بسياری از خانواده ها در بسياری از موارد ارزش هايی متفاوت و حتی متناقض با آن چه سيستم آموزشی به کودکان القا می کند را دارا هستند، باعث می شود که " تضاد انديشه" به نوعی در کودکان و نوجوانان ما ايجاد شود و اين تضادها "سوال ها" و "ترديدهای" گوناگونی را در آن ها ايجاد می کنند. با اين تفاوت که در نظام آموزشی دموکراتيک اين سوال ها و ترديدهای ذهنی، چنان که گفتيم، ارزش گذاری می شوند، در حالی که در نظام آموزشی و نيز خانواده های ما چنين سئوالاتی به نوعی منفی و حتی به عنوان "خطر انحراف از راه راست" تلقی می شوند. اين ديد منفی سبب می شود شک هايی که فرزندان ما دارند در آن ها ايجاد اضطراب های شديد کنند زيرا در درجه نخست، از سويی ارزش گذاری نشده اند و از سوی ديگر هيچ پيست مناسبی که اين ترديدها را در جهت رشد عميق ذهنی سوق دهند، وجود ندارد.
مسئولين جمهوری اسلامی به نوعی دريافته اند که نظام آموزشی آن ها به اهداف اش نائل نشده اما به اشتباه بر اين پندارند که دليل اين شکست، اسلامی نبودن کافی مدارس و دانشگاه هاست. آن ها در پروژه های جديد خود می خواهند در اين جهت گام بردارند. در صورتی که هر چه اين آموزش را تک صدايی تر کنند تضادش با ساير منابع آموزشی کودکان بيشتر می شود. (از جمله وسايل ارتباط جمعی جهانی که از طريق اينترنت و ماهواره در دسترس آن ها قرار می گيرد). آن ها در حقيقت با حذف ديدگاه های متفاوت می خواهند مانع تماس افراد با اين افکار باشند غافل از اين که با پيشرفت تکنولوژی اين امر هر روز دشوارتر از پيش می شود زيرا مشخصه ی دنيای مدرن، حضور نگرش های گوناگون و نيز در دسترس بودنشان است.
سيستم آموزش دموکراتيک با نيازهای جامعه ی مدرن انطباق دارد. زيرا همزمان "رشد درونی فرد" و "رشد اجتماعی" او را هدف قرار داده است. تحول فردی دانش آموز به او امکان می دهد تا ذهنش را بدون هراس از دام دگم، به جستجوی "آموختن" و "آزمودن" ديدگاه ها پرواز دهد؛ روندی که ذهن را به سوی خلاقيت و نوآوری هدايت می کند. جنبه "رشد اجتماعی" باعث می شود که فرد بتواند برای جامعه اش به عنوان عنصری آگاه عمل کند و بدين ترتيب ضامن سلامت اجتماعی کشورش باشد. زيرا "آموزش" سبب می شود نه تنها به "وظايف" خود بلکه به "حقوقی" که دارد آگاهی يابد. اين دو جنبه در ارتباط با هم قرار می گيرند. زيرا که فرد با پرورش خلاقيت هايش همزمان عنصری مفيد برای جامعه اش خواهد بود و متقابلا با آگاه بودن از حقوقی که دارد می تواند بيشترين بهره را از امکاناتی که جامعه در اختيارش می گذارد ببرد.
ذکر اين نکته ضروری است که حتی در کشورهای دموکراتيک نيز به اعتراف خود دست اندرکاران و مسئولان، امور تربيتی هنوز به بسياری تغييرات برای دستيابی به آموزشی صد در صد دموکراتيک نيازمند است.
۰۳ مهر ۱۳۸۸
تجاوز جنسی در زندان: تبديل بدن از خاستگاه لذت به قرارگاه وحشت، مژگان کاهن
دو روز پيش سايت تايمزآن لاين در گفتگويی که با "اردشير"(نام مستعار) جوانی که در زندان مورد تجاوز قرار گرفته است، بار ديگر شقاوت اين عمل غير انسانی را به نمايش گذاشت. تجربه ی مورد تجاوز جنسی واقع شدن، تجربه ای است که می تواند ضربات شديد روانی بر فرد وارد کند. زيرا در لحظه ی فاجعه، تمام مکانيسم های دفاعی روانی ما مختل و حتی فلج می شوند. هر چند همه ی ما ممکن است که در موقعيت هايی قرار بگيريم که اضطرابی شديد در ما ايجاد کند. ولی معمولا سيستم روانی ما قادر است وقتی اوضاع بيرونی به حالت اوليه برگشت، درون ما را نيز به حالت عادی بازگرداند. چيزی که تجربه ی "اسيب ديدگی روانی" را با تنش های ديگر زندگی متمايز می کند اين است که:
به دليل هولناک بودن تجربه، تمام مکانيسم های دفاعی روانی فرد فلج می شود و چون سيستم روانی نمی تواند از خود دفاع کند، اين واقعه قادر است در فرد اثراتی عميق بر جای بگذارد. برای همين است که اردشير هم مثل بسياری از قربانيان تجاوز از تمايلش به خودکشی و احساس بيگانی با بدنش و دنيای اطرافش صحبت می کند.
در حقيقت تجاوز گر با عملش، بدن را که کانالی برای رسيدن به لذت است، تبديل به "بيگانه ای"می کند که تنها ارتباطش با ما، القا مداوم وحشتی هولناک به "خودی " است که ديگر ماهيتش را نمی شناسيم.
وقتی تجاوز جنسی بعنوان ابزاری برای شکنجه تبديل می شود، ماهيتی به مراتب هراس انگيزتر به خود می گيرد. چرا که اگر در تجاوزات جنسی متداول هدف اغلب سواستفاده جنسی است، در اينجا نفوذ به حريم خصوصی فرد، در جهت اين است که بطور آگاهانه بر سيستم روانی او و هويت فردی اش آسيب زده شود. و اينکه هدف بطور مستقيم اختلال ايجاد کردن در روان فرد است، باعث می شود که نتايجش از تجاوزات متداول بسيار اسفبارتر باشد. فرد تجاوزگر (شکنجه گر) نمود سيستمی است که می داند نمی تواند به حوزه ی فکری و ذهنی افراد تسلط کامل پيدا کند و از تجاوز به نوعی برای به تسلط در آوردن فرد از طريق دخول و نفوذ در بدنش استفاده می کند.
يکی از اهداف اصلی در اينجا ايزوله کردن فرد و جدا کردنش از گروهی است که به آن تعلق دارد.چون تجاوز فرد را در موقعيتی قرار می دهد که برای حفظ تماميت جسمی اش، از ايده ها، از گروه و از اهدافش دست بر می دارد و در خود فرو می رود.
تجاوزگر به نوعی نشان خشونت خود را در بدن قربانی حک می نمايد و آن با درونی کردن ترس در اعماق وجود اوست. اين گونه تجاوز نه هميشه برای وادار کردن فرد به حرف زدن بلکه در بيشتر موارد برای فرو غلطاندن او در سکوت می باشد.
نکته ی مهمی که ذکر آن لازم است اين است نه فقط خود عمل تجاوز، بلکه کلام شکنجه گر در حين عمل نيز نقش عمده ای را در هراس انگيز بودن و مخرب بودن آن بر روان فرد دارد. اين صداها جزو جدايی ناپذير واقعه می شوند و گاهی تا مدت ها در فرد انعکاس پيدا می کنند.
يکی از دلايل استفاده از تجاوز و خشونت جنسی بعنوان ابزار شکنجه، استفاده از آن برای شکستن تابوها و ممنوعيت های فرهنگی است. در حقيقت با قرار دادن فرد در موقعيتی که تابوهای فرهنگی شکسته می شود، سعی می شود به گونه ای او را از ارزش های فرهنگی، اجتماعی که او را به گروهش متصل می کنند جدا کنند. هدف اصلی همانگونه که گفتيم ايزوله کردن فرد است. اين ابزار در کشورهای ديگر نيز که شکنجه در آن وجود داشته است بسيار مشاهده شده و نه تنها بصورت تجاوز جنسی بلکه بگونه های ديگری نيز شاهد آن بوده ايم. بعنوان مثال فرد دست و پا بسته را روزهای متمادی در مقابل پيکر عريان مادرش قرار می دهند. مثال غير جنسی شکستن تابوها بعنوان ابزار شکنجه، را در چين ديده ايم که برهمن های گياهخوار را وادار به خوردن گوشت می کرده اند (۱). اين کار هر چند به نظر ممکن است خيلی شبيه شکنجه نباشد، ولی همانطور که گفتيم هدفش ايجاد احساس جدايی فرد از گروهی است که به آن متعلق است. اين گروه می تواند گروه فرهنگی، سياسی، انقلابی يا مذهبی باشد.
مثالی از شکستن اين تابوها در گفتار اردشير که در تايمز نقل شده است را در زير می آورم:
"به ورودی های جديد دستور دادند که لخت بشوند و به خط بياستند. دو بسيجی با باتون به بيضه های آنها ماليدند و با "آشغال" خطاب قرار دادن آن ها می گفتند: "آره...تخمای سربازهای پياده نظام موسوی ..."
در اين مثال استفاده از کلام برای ايجاد اختلال روحی افراد نيز مشاهده می شود. آن ها سعی دارند همزمان به احساس تعلق گروه و هويت فرد صدمه بزنند.
يکی ديگر از تفاوت هايی که " تجاوز به عنوان ابزار شکنجه" با "تجاوزهای متداول" دارد کادری است که در آن تجاوز صورت می گيرد. نکته ی اولی که در اين ارتباط بايد گفت اين است که اين عمل اغلب در بازداشتگاه ها صورت می گيرد و فرد در اکثريت موارد بعد از تجاوز در زندان باقی می ماند در صورتی که در بسياری موارد متداول فرد بعد از تجاوز به آغوش خانواده و دوستانش باز می گردد. و حمايت و حضور آن ها در درمان فرد نقشی عمده بازی می کند. اين ماندن در زندان و بعلاوه در معرض خشونت باقی ماندن، تاثيرات تجاوز را بسيار افزايش می دهد.
نکته ی بسيار مهم ديگر که در بيان تفاوت های اين دو گونه تجاوز لازم به ذکر است اين است که در موارد معمول، اينکه فرد می تواند پيگيری قانونی کند نيز نقش مهمی در تسکين او ايفا می کند. در صورتی که تجاوزهايی که در بازداشتگاه ها صورت گرفته، در کادری بوده است که معمولا نمودی از "قانون" بايد باشد و اضافه بر آن عاملان آن نيز "ماموران قانون" بوده اند.
مسئله مهم ديگر آنکه همانطور که همه ی روانشناسان متفق النظرند، فرد قربانی احتياج مبرمی به فهميده شدن توسط ديگران دارد. اما در ايران مقامات مسئول بطور مدام سعی در انکار وقايع و حتی از ميان بردن اسناد تجاوزات و نيز دستگيری مدافعين اين افراد را دارند. اين نيز عاملی است که به افزايش احساس ناايمنی در قربانيان تجاوز، منجر می شود.
تاثيرات روانی تجاوز
تجاوز جنسی، اثرات گوناگونی می تواند در روان فرد باقی بگذارد. عمده ترين اين اثرات احساس بيگانگی است که فرد با بدن خود و نيز با دنيای اطرافش می کند. در سخنان بسياری از افرادی که قربانی تجاوز بوده اند، اين بيگانگی را مشاهده می کنيم. در بين سخنان کسانی که تجربه ی لحظه ی تجاوز را بيان کرده اند، يک نقطه ای مشترک به چشم می خورد و آن اينکه فرد احساس می کرده که بدن او از او فاصله می گيرد و او از بيرون شاهد نگاه کردن اين جسم وحشت زده است. اردشير اين تجربه ی خود را اينگونه بيان کرده است:
"در اين لحظه من فکر کردم که من خودم نيستم. من احساس می کردم که خاموش شدم و از بدنم جدا شدم".
در حقيقت دستگاه روانی فرد، سعی می کند برای حمايت از خودش، خود را از بدن جدا حس کند. گويی اين بدن متعلق به شخص ديگری است. بدين ترتيب سعی می کند بنوعی از اين تجربه ی دردناک فاصله بگيرد. متاسفانه اين مکانيسم در فرد بعد از حادثه نيز به وجودش ادامه می دهد و قربانی اين احساس بيگانه بود با بدنش را تا مدت های مديد باخود حمل می کند.
فرد در خيلی مواقع با احساسات خود نيز قطع ارتباط می کند. يعنی در مقابل هر چيز که بتواند بدنش را مرتعش کند بی تفاوتی نشان می دهد. يا بعکس دچار عکس العمل های شديد عاطفی می شود.(همه اش گريه می کند يا مثلا با اطرافيانش برخوردهای خشونت آميز می کند.)
احساس بيگانگی با دنيای اطراف
تجربه ی تجاوز جنسی در زندان بگونه ای، تجربه ی عبور از کنار مرگ است. زيرا فرد مورد تجاوز اين حس را دارد که تجاوزگر قصد کشتن او را دارد. اين واقعه ی دهشت انگيز باعث می شود که شخص دنيای اطراف خود را ديگر نه بصورت پيش، بلکه بعنوان "دنيايی خطرناک" حس کند. بسياری از قربانيان اين نوع خشونت جنسی، اظهار می دارند که دنيا در نگاهشان جور ديگری شده است. بخاطر همين است که مثلا ممکن است با صدايی جزئی از جا بپرند.
از عوارض ديگر می توان عدم توانايی انجام کارهای روزمره، احساس آلوده بودن، احساس گناه، گريز از اجتماع و سردمزاجی در زنان و ناتوانی جنسی در مردان را نام برد.
در مردها، شاهد صدمه ای شديد به هويت مردانه شان و تصويری که از خود به عنوان مرد دارند، هستيم. اينکه نتوانسته اند از خودشان دفاع کنند نيز می تواند درآنها احساس عصبانيت و تنفر شديد از خود را ايجاد کند.
اگر اين خشونت جنسی با دخول مقعدی نيز همراه باشد، احتمال اينکه مرد دچار مشکل هويتی شود را بيشتر می کند. زيرا در بسياری از فرهنگ ها، مورد اين عمل واقع شدن، در مقابل مردانگی قرار می گيرد.
در مجموع از يک بعد جنبه ی خشونت واقعه و از بعد ديگر مسئله منفعل و ناتوان بودن در آن لحظات، می تواند مرد را دچار افسردگی شديد و همانطور که گفتيم مشکلات جنسی کند. او ممکن است انعکاس خشونتی که متحمل شده است را بگونه ای در رابطه با اطرافيانش به نمايش بگذارد.
در مجموع می توان گفت مورد تجاوز واقع شدن در بسياری موارد باعث می شود فرد در رابطه با جنس مخالف نيز مشکل پيدا کند و نه تنها از لحاظ جنسی بلکه در نوع ارتباط برقرار کردن با او نيز اين صدمه ی روحی انعکاس پيدا کند.
بايد ياد آور شويم ميزان تجاوز جنسی به مردان در دنيا چندان هم کم نيست. در درگيری های نظامی و قومی هميشه مواردی از اين تجاوزات به چشم می خورد. در زندان های کشورهايی که در آنها شکنجه وجود دارد نيز اين نوع خشونت و ساير خشونت های جنسی مثل شوک الکتريکی وارد کردن به آلت تناسلی مرد را می توان مشاهده کرد. در طول تاريخ اين نوع خشونت ها برای تحقير فرد، نشان دادن قدرت شکنجه گران و خورد کردن هويت فرد بکار گرفته شده است .
معمولا به دلايلی که ذکر شد، بسياری از مردها اين راز را برای خود نگه ميدارند.
بحث بالا به ما نشان می دهد که علم روانشناسی نيز مثل ساير دانش ها می تواند توسط تبهکاران مورد سواستفاده قرار بگيرد. در حقيقت طراحان شکنجه، به نوعی سعی می کنند ترس هايی که بطور ناخودآگاه در فرد وجود دارد را بيدار کنند و آن نه تنها از طريق شکنجه، بلکه همانطور که گفتيم با استفاده از کلامی که با آن آميخته می شود. بعنوان نمونه همزمان کردن شوک الکتريکی به آلت تناسلی با جمله هايی از نوع "ديگه تموم شد.هيچی از مردی برات باقی نذاشتيم" . دقيقا بيدار کردن هراس های ناخودآگاه فرد را در نظر دارد.
چگونه به قربانيان تجاوز می توانيم ياری کنيم؟
نقش اطرافيان در بهبود فرد عاملی بسيار مهم است. تجربه نشان داده است که حمايت عاطفی و گوش دادن فرد، کمک بسزايی در تسريع درمان او دارد.همزمان شايد بهتر باشد که از چند نوع برخورد در قبال آنها احتراز کنيم.
- به هيچ وجه نبايد آنها را مورد شماتت قرار داد. از گفتن جمله هايی از اين دست بايد خودداری کرد:
"هزار بار گفتم نرو تو خيابون تظاهرات. بيا! اينم نتيجه اش! حالا بکش! خودت به کنار، به آبروی ما فکر نکردی؟" (اين همان چيزی است که "داغ کردن زخم" می گويند نه "التيامش"!!!)
- همزمان نبايد قضيه را کوچک جلوه داد و به فرد القا کرد که اينقدرها هم مهم نيست. زيرا فرد احساسات منفی خود را در خود پنهان نگه می دارد و بر احساس تنهاييش افزوده می شود. بايد به او نشان بدهيم که گذر از اين حالات طبيعی است و با حضور گرم خود آماده ی شنيدن حرف هايش باشيم. البته بدون اينکه او را مجبوربه حرف زدن کنيم. برخی افراد بر اين باورند که اصلا نبايد از اين گونه وقايع با قربانی حرف زد و بايد گذاشت که فرد به مرور زمان آن را به فراموشی بسپارد. اما لازم به ياد آوری است که نه تنها همانطور که توضيح خواهيم داد حرف زدن جزئی از روند درمان است، بلکه ما باسکوتمان ممکن است به او اينگونه القا کنيم که از او شرم داريم يا به گونه ای او را سرزنش می کنيم.
اهميت ياری دادن به شخص در بيان تجربه ی دردناک تجاوز از اين لحاظ حائز اهميت است که فرد قربانی تجاوز اغلب اين حادثه را تنها بصورت "تصاويری هولناک" در ذهنش ثبت کرده است و اين تصاوير را به عنوان يک تهديد درونی زندگی می کند. چيزی که باعث می شود بطور مدام در معرض اضطراب های شديد واقع شود. در نتيجه مهم است که به فرد کمک کنيم اين تصاوير دهشتبار را در کلام جا دهد. سعی فرد در به کلام آوردن اين تصاوير درهم ريخته و رعب آور، به ميزان زيادی می تواند اين رنج درونش و ترسی که با آن آميخته شده است را، کاهش دهد.
همانطور که گفتيم از نتايج تجاوز احساس تنهايی و جدايی از آدم هاست. حس "شنيده شدن" به فرد اطمينان می دهد که به "جامعه ی انسانی" تعلق دارد.
خوشبختانه در حوادث اخير نقش مثبت رسانه های غيردولتی و نيز اينترنت اين امکان "شنيده شدن" را برای تنی چند از قربانيان تجاوز بوجود آورد.
فيلم های مستندی که آقای رضا علامه زاده در يوتوب قرار داده اند مثال خوبی هستند. در اين فيلم ها قربانيان تجاوز ها را می بينيم که از تجربه ی اسفبارشان می گويند. اينکه اين افراد قريب به دويست هزار شنونده داشته اند (که بدون درخواست فرد قربانی، خودشان تصميم به شنيدن گرفته اند) و نيز کامنت های بيشمار که نشانی از همدری و خشم "اين شنونده ها" در قبال آن حوادث هولناک است، بطور قطع بگونه ای احساس فهميده شدن را در اين افراد ايجاد می کنند و در بهبودشان نقش بازی می کند.
از طرفی اينکه با حرف زدن از تجربه ی تلخشان احساس می کنند در قبال جامعه شان و ساير قربانيانی که هنوز قدرت کافی برای بيان دردهايشان را ندارند، کار مثبتی انجام می دهند نيز به آنها کمک بزرگی می کند. آنها در حقيقت راهی برای معنا بخشيدن به رنجشان يافته اند و آن آگاه کردن جهانيان و نيزجرات بخشيدن به قربانيان خاموش است. يعنی از اين تجربه ی هولناک به نوعی راهی برای بازگشت به زندگی و معنا بخشيدن به آن يافته اند. اين پديده ايست که در روانشناسی به آن résilience می گويند و به اين مفهوم است که فرد می تواند قادر باشد که در شرايط دشوارو ناامن نيروها و توانايی های خود بسيج کند و از آسيب روانی که ديده است در جهتی مثبت که نهايتا تعالی او را به همراه دارد، بهره جويد.
۲۳ شهریور ۱۳۸۸
رابطه، فرهنگ و میل جنسی
نه تنها در انسان، حتی در برخی حیوانات مشاهده می کنیم که تا چه حد نقش "آموزش" و "رابطه" در شکل گیری قابلیت های جنسی افراد یک نوع، اهمیت دارند. به عنوان مثال در بابوان ها مشاهده شده است که اگر نوزاد آن ها را در زمان تولد از گروهشان جدا کنند، در زمان بلوغ وقتی او را به گروه بازگردانند، قادر به برقراری رابطه ی جنسی نخواهد بود. در حقیقت چیزی که این میمون جوان کم دارد، "یادگیری اجتماعی و ارتباطی" است.
روابط اجتماعی و خانوادگی ما در اولین سال های زندگی مان در شکل گیری بعد جنسی روابط ما نقشی اساسی بازی می کنند.
باید گفت تجربه ی "بدن" به عنوان منشا لذت، از همان زمان تولد آغاز می شود. فقدان تماس بدنی و رابطه ی عاطفی در سنین نوزادی، می تواند در رشد تمایلات فرد تاثیر بسیار منفی داشته باشد.
این که نوزاد بتواند "دیگری" را به عنوان کسی که می تواند نیازهای عاطفی اش را برآورده کند، تجربه کند، در تجربیات عاطفی - جنسی آینده اش نقشی اساسی بازی می کند. دوران کودکی و نوجوانی نیز در این باروری بسیار تاثیر گذار هستند. در بسیاری از فرهنگ ها، محدودیت های بسیار شدیدی در این دوران ها برای کودکان و نوجوانان قائل می شوند. به عنوان مثال عدم اجازه به کودکان در سوال کردن در این زمینه ها و سکوت کردن و آلوده شمردن تمام چیزهایی که به غریزه ی جنسی بر می گردد، باعث ایجاد تابوهایی شدید در این زمینه می شوند. این تابوها می توانند بر قابلیت جنسی فرد تاثیر بگذارند.
يک کار تحقيقی که در سال ۱۹۷۸ توسط WELCH و KARTUB انجام شد نشان می دهد که قابليت مردها در نعوظ، تحت تاثير مستقيم محدوديت های فرهنگی است. آن ها در ۳۰ کشور صنعتی و غير صنعتی به مطالعه ی رفتار جنسی افراد پرداختند و به اين نتيجه رسيدند که در کشورهايی که تابوها و قوانين نانوشته ی محدود کننده ی جنسی بسيار زياد است، مردها بيشتر از کشورهای ديگر مشکل نعوظ پيدا می کنند.
IRA RCISSE جامعه شناس نیز بر تاثیر فرهنگ به عنوان عامل تعین کننده ی رفتار جنسی انسان، تایید می کند. او معتقد است با وجود این که تمام زن ها از لحاظ بیولوژیکی توان رسیدن به لذت جنسی و ارگاسم را دارند، رسیدن به این تجربه، تحت تاثیر مستقیم اهمیتی است که هر فرهنگ به لذت جنسی زن می دهد.
برای مثال، زنان قبیله ی "سو" رابطه ی جنسی را اصلا لذت بخش نمی دانند و اگر این عمل را انجام می دهند، تنها برای این است که بتوانند بچه دار شوند. باید گفت در این قبیله، لمس ارگان جنسی ممنوع است و این تصور وجود دارد که ارگاسم فقط متعلق به مردان است. (LAIGHIN, ALEGEIR 1979)
در حالی که در قبیله ی مانگان های پولونزی، دختران را به یادگیری لذت بردن و لذت دادن جنسی، تشویق می کنند. زن های این قبیله می آموزند که از لحاظ جنسی و عاطفی فعال باشند و برای یافتن مردی که از لحاظ جنسی با آن ها منطبق است، مردان متفاوتی را بر محک آزمون بگذارند.
تجربه ی من به عنوان روانشناس به من نشان داده است که در زن و مردهای ایرانی نیز عامل فرهنگ تاثیر زیادی در ایجاد اختلات جنسی در آن ها دارد. برای مثال عدم شناخت مکانیسم های لذت جنسی در زن می تواند باعث شود که زن های ما سال های متمادی هیچ تجربه ای از لذت جنسی نداشته باشند و مشاهده می کنیم که گاهی آموزش های کوتاه می توانند تحول عظیمی در زندگی جنسی فرد و زوج بازی کند. در فرهنگ ما عضو جنسی زن نه به عنوان عضوی که می تواند منشا لذت باشد، بلکه به عنوان بخشی از بدن که تنها شرم و گناه را برای او می تواند به همراه بیاورد تلقی می شود و بسیاری از زن های جوان ایرانی را می بینیم که صحبت کردن در مورد عضو جنسی شان تنها احساس نفرت و بیزاری در آن ها ایجاد می کند. تحقیقات نشان داده است که کسانی که یاد می گیرند امیال جنسی و حس های جسمی شان را به طور دائم سرکوب یا تحقیر کنند، بعد از ازدواج حتی با همسرشان نیز احساس معذب بودن می کنند.(kaplan1974 , ban crofl 1983)
به عقیده ی روانشناسان و سکسولوگ ها، شمار بسیار زیادی از مشکلات جنسی انسان ها، ریشه ی جسمی و فیزیولوژیک ندارد.
تحقیقات نشان داده است که فاکتورهای روانی و نیز مشکلاتی که افراد در رابطه برقرار کردن با هم دارند، از عوامل اصلی بسیاری از ناهنجاری های جنسی است که افراد با آن ها مواجه می شوند. از طرفی همان طور که گفتیم، عامل فرهنگ و عدم اطلاعات صحیح در زمینه ی جنسی نیز نقش زیادی در ایجاد این اختلالات دارند.
ولی نباید فراموش کنیم که فرهنگ در زمینه ی میل جنسی در ابعادی، نقشی مثبت را نیز می تواند بازی کند. چنان چه GEORGE BASTIN نیز تایید می کند، فرهنگ با قوانین و نرم ها، ممنوعیت ها و تابوهایش ترمزی در بشر ایجاد می کند که به او اجازه می دهد رانش های جنسی اش را با قالب های اجتماعی منطبق کند.
در این میان زبان نقش اساسی بازی می کند. نقش زبان دراین راستا، انتقال ارزش ها و نیز ابزاری برای بیان احساسات، خواهش ها و نیازهای او می باشد. در رشد کودک، آمیزش زبان با تماس های عاطفی، شکل گیری جنبه های گوناگون زندگی عاطفی - جنسی کودک را باعث می شود.
متاسفانه در فرهنگ ما اطلاعات غلط و ناقصی که در زمینه ی جنسی وجود دارد، سد بزرگی در مقابل کشف لذت جنسی است. اگر افراد راحت تر می توانستند از احساسات جنسی شان با همسر یا دوستشان صحبت کنند، بسیاری از مشکلات جنسی راحت تر حل می شد. در بین هموطنان ما تعداد افرادی که تنها با رجوع به حدسیات و شناخت ذهنی که از فرد مقابل دارند با دیگری ارتباط جنسی برقرار می کنند بسیار زیاد است. روان درمانی های خانوادگی به ما نشان می دهد که زمانی که در حضور روانشناس، فرد شروع به بیان نیازها و احتیاجات جنسی اش می کند، دیگری چقدر خود را نسبت به حرف های او بیگانه حس می کند.
در حقیقت ما تنها در گفتگو از شخصی ترین حس های جنسی مان با زوجمان است که می توانیم او را به دنیای خودمان وارد کنیم. بسیاری بر این پنداریم که لذت بردن یا لذت دادن به دیگری نباید پدیده ی پیچیده ای باشد; اما نباید فراموش کرد که ما انسان ها در ابعاد گوناگون با هم متفاوتیم و فهمیدن و حس کردن دیگری همیشه خیلی راحت نیست. زیرا ما هر کدام دارای پیشینه های تربیتی و ژنتیکی متفاوت هستیم. خوشبختانه در بشر زبان و رابطه ی کلامی و غیر کلامی می تواند فاصله هایی را که ما را از هم جدا می کند، نه کاملا ولی تا حدود زیادی برطرف کند. این به این معنی نیست که دیگری را شبیه خود کنیم و یا خود را شبیه نیازهای او کنیم. بلکه به این مفهوم است که با وارد شدن به دنیای متفاوت دیگری، بتوانیم با حس های جنسی او ارتباط نزدیک تری برقرار کنیم.
روانشناسان ارتباط به ما نشان می دهند تا چه حد مشکلات ارتباطی که در یک زوج وجود دارد می تواند در نوع برقراری رابطه ی جنسی آن ها با هم تاثیر گذار باشد: عدم توانایی ایجاد یک رابطه ی عاطفی درست، بازی قدرت، ناتوانی در ایجاد دیالوگ بر سر مشکلاتی که با آن مواجهند، می تواند تاثیر مستقیم بر رابطه ی جنسی یک زوج بگذارد.
به عنوان مثال زنی که این احساس را دارد که شوهرش تنها در زمان رابطه ی جنسی به او توجه می کند، می تواند به طور ناخوآگاه این عدم رضایتش را با حذف میل جنسی یا عدم رسیدن به ارضای جنسی بیان کند. بدین ترتیب با رفتاری غیر کلامی فاصله ی عاطفی که آن دو را از هم جدا می کند را به دیگری انتقال می دهد.
عامل "رابطه ی قدرت" نیز نقش مهمی در میل جنسی افراد بازی می کند.(MC CORNICK, JESSER 1983) افرادی که حس می کنند شخص مقابلشان تسلط رابطه را در دست دارد و اوست که تصمیمات مهم را می گیرد، قادر نیستند خود را در لذت جنسی رها کنند و همیشه بهانه هایی پیدا می کنند که از برقراری رابطه ی جنسی با دیگری سر باز زنند و به این ترتیب احساس می کنند که آن ها هم به نوعی کنترل رابطه را در دست دارند. می بینیم چگونه بستر زناشویی می تواند تبدیل به میدان کازار شود و در آن هر کدام از طرفین سعی می کنند "موضع برتر" را به دست بیاورند و در این میان لذت جنسی به دست فراموشی سپرده می شود.
نکته ی مهمی که من در این بحث می خواستم نشان دهم این است که به چه میزان عوامل ارتباطی و فرهنگی می تواند در میل جنسی بشر تاثیر گذار باشد. تا حدی که در خیلی موارد اختلالات جنسی نتیجه ی مجموعه ای ازاسترس های روانی،اجتماعی و فرهنگی می باشند. این استرس ها می توانند در عملکرد فیولوژیک ما از جمله کارکرد هورمون ها تاثیر بگذارند و در تجربیات جنسی مان به عنوان عواملی باز دارنده عمل کنند.
بررسی هویت فرهنگی نوجوانان مهاجر ایرانی
مقدمه
مهاجرت و تاثیراتی که در ساختار خانواده و نیز بر دستگاه روانی اعضای آن می گذارد، یکی از موضوعات مهمی است که ذهن روانشناسان و جامعه شناسان معاصر را به خود مشغول کرده است. مطالعه ی تاثیر مهاجرت بر سیستم روانی کودکان و نوجوانانی که در خانواده های مهاجر بزرگ می شوند، پیچیدگی های خاص خود را دارد. زیرا بزرگ شدن در خانواده ی مهاجر می تواند به بحران هایی که خاص زمان نوجوانی هستند، اشکال متفاوتی بدهد و حتی منجر به افزایش این بحران ها شود.عوامل گوناگونی می توانند در کم وکیف این بحران ها تاثیر گذار باشند.از جمله فاصله ی فرهنگی بین وطن اصلی و کشوری که مهاجرت در آن صورت گرفته است، سابقه ی مهاجرت مردم آن فرهنگ به کشور جدید، برخورد کشور میزبان با مهاجران، ساختار خانواده و بسیاری از عوامل دیگر که ذکر آن ها در این مقاله کوتاه نمی گنجد.
مسئله ی هویت فرهنگی نوجوانان ایرانی مهاجر، یکی از موضوعات مهمی است که متاسفانه به اندازه ی کافی به آن پر داخته نشده است. درحقیقت باید گفت که عدم توانایی نوجوان در مشخص کردن هویت فرهنگی اش برای خود و دیگران، می تواند مولد اضطراب های شدید در او شود.این اضطراب ها در خیلی از موارد می توانند به بروز رفتار های غیر سالم در نوجوان منجر شوند.
برای شناخت بیشتر این پدیده ی هویت فرهنگی و نیز سایر مسائل نوجوانان ایرانی مهاجر، من و چند نفر از هموطنان ایرانی که در یکی از مراکز فرهنگی ایرانیان در بروکسل(مرکز فرهنگی خیام) فعالیت می کردیم به برگزاری جلسات بحث و گفتگو با پدر و مادر های ایرانی اقدام کردیم.این جلسات، مرا به فکر واداشت که پرسشنامه ای تهیه و در اختیار یک سری از نو جوانان ایرانی قرار دهم.این کار برای من حکم کاری مقدماتی داشت که به کمک آن بتوانم تصویری که این گروه نوجوان از هویت فرهنگی و تعلقات گروهی خود ارائه می دهند را، بررسی کنم.
مقاله ای که در زیر مشاهده می کنید، حاصل داده هایی است که از بررسی این پرسشنامه ها بدست آورده ام.
به این امید که این بررسی، آغازی باشد برای کارهایی وسیع تر در این زمینه. در این راستا، دست تمام دوستان محقق و علاقمند که خواهان همکاری در این زمینه می باشند را می فشارم.
***
هدف ما در این بحث، تحلیل برخوردهای نوجوانان مهاجر ایرانی، در مقابل دو فرهنگ ایرانی و فرهنگ کشور میزبان می باشد. ما خصوصا سعی می کنیم با تحلیل دیدگاه های آن ها، به بررسی مکانیسم هایی که این نوجوانان در جهت حل مشکلات احتمالی مواجه بودن با دو فرهنگ، بکار می گیرند، بپردازیم.
لازم به تذکراست که این بررسی براساس کاری آماری نمی باشد. ما در حقیقت در اینجا به بررسی موردی چند پرسشنامه کفایت می کنیم. ما پرسشنامه ای در اختیار 13 نوجوان ایرانی که در بروکسل زندگی می کنند قرار دادیم. این پرسشنامه، در بر گیرنده ی پرسشهایی که نیاز به جواب هایی تشریحی داشت، می بود.هدف من در آن مطالعه ی برخورد این نوجوانان با مسئله ی تعلق همزمان به دو فرهنگ، بود.البته این نکته ی مهم لازم به یاد آوری است که هدف من تعمیم نتایج به دست آمده نمی باشد. بلکه سعی دارم به بررسی انواع مکانیسم ها و استراتژی هایی که به وسیله ی آن ها این نوجوانان سعی در کنار آمدن با مسئله ی مواجه بودن با دو فرهنگ می کنند، بپردازم. بدیهی است که در دراز مدت، این کار باید در سطحی بسیار وسیع تر انجام شود تا بتوانیم نگاه عمیق تری از وضعیت هویت فرهنگی نوجوانانی که در خانواده های ایرانی خارج از کشور بزرگ می شوند، بعمل آوریم.در هر صورت من فکر می کنم بررسی این گروه کوچک به ما کمک خواهد کرد که با یک سری مکانیسم های روانی که در این نوجوانان مشاهده می شود، آشنا شویم.
یکی از روانشناسان فرانسوی به نام" کاملری" [1] معتقد است که نوجوانان مهاجر، از یک سری استراتژی های هویتی استفاده می کنند. در حقیقت این استراتژی ها، به عنوان مکانیسم هایی دفاعی عمل می کنند و به نوجوانان این امکان را می دهند که تناقضات و تضاد هایی که در خود تجربه می کنند را خلع سلاح کنند و به نوعی کشمکش های درونی شان را کاهش دهند. در اینجا ما سعی می کنیم با استفاده از این مدل "استراتژی های هویتی" ، پاسخ های این نوجوانان را بررسی کنیم.
یکی ار روش های که بعضی نوجوانان مهاجر برای کاهش فشار ناشی از تضادهای درونی وبیرونی انجام می دهند، حذف کامل یکی از مدل های فرهنگی و ایده آلیزه کردن دیگری می باشد. بعضی اوقات ممکن است که این مسئله با تحقیر یکی از فرهنگ ها همراه باشد. برای اینکه با این استراتژی بیشتر آشنا شویم، قسمت هایی از پاسخ های بعضی از این نوجوانان که فرهنگ ایرانی را ایده آلیزه کرده اند را به فارسی ترجمه کرده ایم. بعنوان نمونه شقایق دختر 15 ساله که از 9 سالگی در بلژیک بسر می برد، در جواب به این سوال که" خود رابیشتر بلژِیکی حس می کنی یا ایرانی، یا هر دو؟" اینطور پاسخ می گوید:
"من خودم را 100% ایرانی حس می کنم...این فرهنگی است که من می فهمم و به آن احترام می گذارم. این زبان، این تجربیات و این راه زندگی است که تمام شخصیت مرا تشکیل می دهد و احساس می کنم که تنها ایرانی ها هستند که این ارزش های زندگی را می فهمند."
او در جواب به این سواال که" آیا فکر می کنی تعلق داشتن به یک خانوا ده ی ایرانی برای تومزیت است یا یک نکته ی منفی یا هیچ تاثیری روی زندگی تو ندارد؟" اینطور جواب می دهد:
"من فکر می کنم ایرانی بودن برای من مزیت است. زیرا من هیچ کمبودی ندارم. من از تمام پدیده های دنیا آگاه هستم . من از عاطفه ای بی نهایت برخوردارم و زیباترین تربیت ها را دارم."
یا شیرین 18 ساله در جواب به این سوال که" آیا روزی برای همیشه می خواهی به ایران باز گردی؟" اینطور پاسخ می گوید:
" اگر روزی در ایران اوضاع بهتر شود، من هیچ دلیلی برای اینجا ماندن نخواهم داشت.هر چه که دارم و هر چه که دوست دارم در وطنم است .امروز به این امید زنده ام که روزی به آنجا باز گردم."
اگر به جمله های بالا دقت کنیم، مشاهده می کنیم عنصر مطلق کردن و ایده آل کردن فرهنگ ایرانی در آن ها به صراحت به چشم می خورد. اینکه شقایق مطرح می کند که تنها ایرانی ها هستند که ارزش زندگی را می فهمند و اینکه فکر می کند بخاطر ایرانی بودنش از تمام پدیده های دنیا آگاه است، نشان می دهد تا چه حد سعی در مطلق کردن فرهنگ ایرانی دارد. یا نمونه ی دیگر پسر18 ساله ای که از 5 سالگی در بلژیک است به این سوال که" خود را ایرانی می دانی یا بلژِیکی یا هر دو؟" اینطور پاسخ می گوید:
"ایرانی. زیرا سنت ها و مراسم بلژیکی در من هیچ احساسی بوجود نمی آورند. در حالی که سنت های ایرانی مرا تحت تاثیر قرار می دهند." و در جواب به این سوال که : " آیا فکر می کنی تعلق داشتن به یک خانوا ده ی ایرانی برای تو مزیت است یا یک نکته ی منفی یا هیچ تاثیری روی زندگی تو ندارد؟" اینطور پاسخ می گوید:
"برایم مزیت است زیرا چیزهایی که در زندگی خانوادگی ام به یاد می گیرم، برای من خیلی مهم هستند. نتیجه این است که با غیر ایرانی ها خیلی سخاوتمند هستم و در عوض چیزی دریافت نمی کنم."
در جواب های این نوجوان چند چیز مستتر است: در درجه اول مسئله ی ایده آلیزه کردن فرهنگ ایرانی . در درجه ی دوم مشاهده می کنیم او دنیا را به دو جناح ایرانی و غیر ایرانی تقسیم کرده است.از یک طرف او بخاطر تعلقش به این فرهنگ، خود را آدم سخاوتمندی می بیند و از طرفی دیگرانی که "غیر ایرانی" هستند این خصوصیت را ندارند. نکته ی سوم این است که هر چند ایرانی بودن را برای خود به عنوان " مزیت "عنوان می کند، ولی نتیجه ای که مطرح می کند نتیجه ای منفی است. در حقیقت ای نوجوان هر چند خود را از غیر ایرانی ها به مفهوم مثبت کلمه متمایز حس می کند، ولی چون معتقد است که محیط اطراف او این خصوصیت را ندارد، در نتیجه این حس را دارد که این مسئله به ضررش تمام می شود. می توانیم این برداشت را بکنیم که این نوجوان ایرانی بودن خود را در محیط غیر ایرانی خوب زندگی نمی کند. در حقیقت این نوجوان ایرانی از مکانیسم دفاعی استفاده می کند که در آن سعی دارد تصویر خوبی از خود برای خود بوجود بیاورد و در این جهت، نکات منفی را به غیر ایرانی ها فرافکنی می کند. در حقیقت او با این روش سعی می کند کاری کند که این "احساس متفاوت بودن " تاثیر منفی بر تصویری که از خود دارد بر جای نگذارد.
دومین استراتژی، تناوب بین ارزش های دو فرهنگ است. فرد بر اساس موقعیتی که در آن قرار می گیرد، رفتارش را از سیستمی فرهنگی به سیستم دیگر سوق می دهد. یعنی بر اساس موقعیتی که در ان قرار می گیرد، رفتارش را با محیط فرهنگی حاکم منطبق می کند ولی تنها برای حفظ ظاهر است و قادر به درونی کردن ارزش ها نیست.این کار در جهت این است که نوجوان بتواند خود را در هر دو اجتماع و مردم هر دو فرهنگ مورد پذیرش قرار دهد.البته باید گفت این مسئله می تواند آگاهانه یا غیر آگاهانه باشد.
بعنوان نمونه سمیرا در جواب اینکه خود را بلژیکی حس می کنی یا ایرانی یا هر دو؟اینگونه پاسخ می گوید:
"وقتی در بلژیک هستم خودم را بیشتر بلژیکی حس می کنم. زیرا که در اینجا زندگی می کنم و خودم را با این کشور تطبیق می دهم و وقتی برای تعطیلات به ایران می روم خودم را بیشتر ایرانی احساس می کنم. در حقیقت هر بار که به کشوری می روم خودم را با آنجا تطبیق می دهم."
بر اساس سایر پاسخ های این نوجوان ایرانی می توانیم این استنباط را بکنیم که او این کار را آگاهانه انجام می دهد. در جواب به سوال: "آیا پدر و مادرت تو را مجبور به رعایت مراسم ایرانی می کنند؟ اینطور پاسخ می دهد:
"وقتی به ایران می روم باید آنها را رعایت کنم. مادرم می گوید اینطوری بهتر است."
در حقیقیت این استراتژی زمانی نگران کننده می شود که فرد به هیچوجه قادر به درونی کردن ارزش ها نباشد. یعنی تنها همه چیز را در رفتارش انعکاس دهد بدون اینکه به این آگاه باشد که اعتقادات واقعی اش چیست.
سومین استراتژی به شرح زیر است:
فرد نوجوان مدل هایی اختراع می کند که در آن ها ارزش هایی از دو فرهنگ را جا می دهد. در اینجا فرد سعی می کند که تضادهایی که بین دو فرهنگ وجود دارد به حد اقل برساند. در این استراتژی نوجوان در تلاش است که امتیازات دو فرهنگ را نگه دارد و اجبارات و نقاط دست و پا گیر شان را کنار بگذارد. ما در اغلب نوجوانان گروهمان این استراتژی را ملا حظه کردیم.
به عنوان مثال، رویا دختر 17 ساله ای که از چهار سالگی در بلژیک زندگی می کند، نمونه ی واضحی از این استراتژیست:
" بسته به اینکه از یک موقعیت چه بتوانم بدست بیاورم، خودم را بلژیکی یا ایرانی حس می کنم."
بررسی جواب های رویا بسیار جالب است. ولی پیش از آن به بررسی عملکرد این استراتژی می پردازیم:
عملکرد این مکانیسم این است که نوجوان می تواند از تعلقش به دو گروه فرهنگی از حداکثر استفاده در جهت بر آورده شدن خواسته هایش بهره مند شود وهم زمان به دو گروه احساس تعلق کند و حمایت دو گروه را داشته باشد. مزیت هایی که این نوجوانان در ارتباط با فرهنگ غربی بیان می کنند، آزادی های اجتماعی و فردی است و نکته ای که به عنوان مزیت برای فرهنگ ایرانی عنوان می کنند مسئله ی اهمیت خانواده و حمایتی است که پدرو مادرها نسبت به بچه هایشان دارند. یکی از موارد دیگری که در پرسشنامه های این نوجوانان بعنوان نکته ی مثبت فرهنگ ایرانی مطرح شده همبستگی جمعی در بین آ نان است.
در حقیقت انتخاب های این نو جوانان از دو فرهنگ، در پیوند مستقیم با مسا ئل و در گیری های خاص نو جوانان در پریود نوجوانی قرار می گیرد. باید گفت یکی از معضلات مهمی که اغلب نوجوانان با آن در گیرند، تضاد های عمیقی است که بین خواسته های درونی شان وجود دارد.از یک سو خواهان استقلال و آزادی هستند و دوست دارند بزرگ شوند و دیگران آنها را بعنوان انسان هایی بالغ تلقی کنند، از طرفی دل کندن از کودکی با تمام حمایت و توجهی که از سوی پدر و مادر دریافت می کنند، راحت نیست. دنیای کودکی دنیایی است که جذابیت های خودش را همچنان برای نو جوان دارد زیرا دورانی است که در آن فرد ازمسئولیت ها مبری است و حمایت مطلق خانواده را دارد.
یکی از ترس های نوجوان این است که دیگران او را به حال خود رها کنند و او با تمام مسائل و در گیری های درونی و بیرونیش تنها بماند.هر چند اغلب ظاهرا خود را از دیگران بی نیاز نشان می دهد.
این انتخاب نوجوانان ایرانی گروه ما از دو فرهنگ، دقیقا این دوتضاد و این دو نیاز را به نمایش می گذارد: از یک سو آزادی در جامعه ی غرب را مطرح می کنند، زیرا که آزادی و استقلال عمل، یکی از رویاهایشان است، از سوی دیگر ارزش دادن به مسئله ی حمایت و همبستگی در خانواده های ایرانی، به آنها کمک می کند با این اضطراب ناشی از تنها ماندن ، بی حمایت ماندن مقابله کنند. در پاسخ هایی که به ما داده اند عبارات زیر را در مورد خانواده ی ایرانی و یا خانواده ی خودشان مشاهده می کنیم:
" تکیه گاهی برای مشکلات"، " می توانی رویشان حساب کنی"، در لحظه های مشکل همیشه کنارم هستند و می توانم بهشان تکیه کنم".
ولی باید اذعان کنیم که اغلب نوجوانان گروه ما، مزیت های بیشتری را برای فرهنگ غرب قائل می شوند. باید بگویم که استباط من این است که از لحاظ ارزشی خود را بیشتر به جامعه ی غربی نزدیک احساس می کنند و احساس تعلق شان به فرهنگ و جامعه ی ایرانی برایشان بیشتر حالت پیوندی عاطفی دارد. نمونه های زیر مثال های خوبی در این جهت هستند:
"خودم را بلژیکی حس می کنم بخاطر تمام مزیت هایی که می توانم بخاطر ان بدست بیاورم و ایرانی می دانم بخاطر عا طفه ای که خانواده ام برای من بهمراه می آورد."
این دختر نوجوان ، در جواب به این سوال که "آیا پدر و مادرت تو را مجبور به رعایت مراسم ایرانی می کنند؟" اینگونه پاسخ می گوید:
"مجبورم می کنند؟ نه. من به این مراسم احترام می گذارم زیرا به پدر و مادرم، به فرهنگم، به وطنم احترام می گذارم. در هر صورت آدم نمی تواند هر کاری که می خواهد انجام دهد. بعضی چیزها هست که ادم بخاطر خوشحال کردن دیگران انجام می پذیرد."
در این پرسشنامه ها، می بینیم چقدر فرهنگ ایرانی را با تصویری که از پدر و مادر و خانواده دارند تداعی می کنند و این پیوند عاطفی که نسبت به فرهنگ ایرانی حس می کنند از کانال پیوندی است که به خانواده و فامیل دارند. و در عین حا ل می بینیم حتی در مورد بعضی از آنها " احساس ایرانی بودن کردن" حالت دینی را پیدا می کند که به خانوادشان دارند و مثل اینکه اگر این مسئله را انکار کنند، حکم خیانت به پدر و مادرشان را دارد.
مثلا در مورد رویا احساس گناهی را در قبال فرهنگ ایرانی و پدر و مادرش احساس می کنیم.این احساس گناه زمانی بروز می کند که او در حال تعریف کردن از فرهنگ غرب است. بررسی یکی از پاسخ های این نو جوان به ما کمک می کند از طرفی به جنبه ی عاطفی بودن احساس ایرانی بودن در او پی بریم و از طرفی شاهد تضاد و احساس گناهی که ازحس تعلق به فرهنگ غرب به او دست می دهد باشیم:
"بخاطر عاطفه و علاقه ای که به خانواده ام دارم و عاطفه ای که خانواده ام برای من دارد، خودم را ایرانی حس می کنم. همزمان خودم رابلژیکی حس می کنم برای اینکه بدینگونه آزادی بیان دارم . در کشوری آزاد زندگی می کنم که در آن همه چیز مجاز است. امکان این را دارم که تجربیات احساسی قوی داشته باشم.( مثل لباس پوشیدن آنجوری که دلم می خواهد، بیرون رفتن بدون اینکه پشت سرم بگویند دختر بی بند و باری است. آنهم تنها بخاطر اینکه دلم می خواهد تفریح کنم.این چیز هایی است که یک دختر ایرانی نمی تواند به خودش اجازه دهد.)، هر چند این ها همه مراحل گذرای زندگی یک کودک است و خیلی مورد من نیست.از طرفی من بلژیکی هستم، بخاطر اینکه جامعه مجبورم می کند. بلژیکی ها در اطراف من روی من تاثیر می گذارند و این با وجود اینکه من موافق نیستم...ولی بخاطر عشق زیادی خانواده ام در ایران به من می دهند (و همینطور در اینجا) نمی توانم خودم را ایرانی ندانم."
بررسی این بخش از جواب این نوجوان چند نکته را به ما نشان می دهد: نخست، رابطه اش با فرهنگ ایرانی و ایرانی بودن که همانطور که گفتیم بیشتر از کانال عاطفی است:خودش را ایرانی می داند بخاطر عشق و علاقه ای که از خانواده اش می گیرد. اما دلایلی که برای بلژیکی بودنش عنوان می کند، بیشتر دلایلی است که به ارزش های اجتماعی بر می گردد:آزادی اینکه"تجربیات احساسی" داشته باشد و "مردم پشت سرش حرف نزنند" . نکته ی جالب اینکه حتی انتقادی هم که از فرهنگ ایرانی دارد، بصورت غیر مستقیم یعنی به شکل نبود آن در جامعه ی بلژیکی مطرح می کند.( بیرون رفتن بدون اینکه پشت سرم بگویند دختر بی بند و باری است). این مسئله می تواند به علت احساس گناهی باشد که از بد گفتن از فرهنگ ایرانی در خود دارد. اگر خوب دقت کنیم می بینیم در ارتباط با احساس بلژیکی بودنش نیز قدری احساس گناه دارد. با وجود اینکه در ابتدا دلایل خیلی شخصی را برای این احساس بلزیکی بودن عنوان می کند ، ولی فوری چند خط پایین تر می خواهد از خودش سلب مسئولیت کند و مطرح می کند که "بر خلاف میل من جامعه بلژیک روی من تاثیر می گذارد و این با وجود این که من موافق نیستم." در صورتی که اگر محتوای جمله های قبلش را نگاه کنیم، ملاحظه می کنیم چندان بر خلاف میلش نیز نبوده است.
این مسئله که ایرانی بودن برای یک سری از نوجوانان گروه ما بیشتر از کانال احساسی است تا ارزشی را در چند پرسشنامه ی دیگر هم مشاهده می کنیم. در اینجا چند نمونه ی دیگر که بیان گر این مسئله هستند را عنوان می کنیم:
"بخاطر عشق و تربیتی که مادرم به من داده هر روز بیش از پیش در خودم نسبت به رسوم ایرانی کشش پیدا می کنم"
در جملات زیر مهتاب دختر 17 ساله که از 8 سالگی در بلژیک زندگی می کند، به ما نشان می دهد که برای او ایرانی بودن با داشتن ارزشهای و افکار ایرانی متفاوت است:
"من خودم را بیش از هر چیز ایرانی حس می کنم. زیرا که ایرانی هستیم و همیشه ایرانی می مانیم. خون من همیشه خون ایرانی است . اما من هیچوقت مثل ایرانی ها فکر نمی کنم"
در اینجا می بینیم مهتاب تا آنجا پیش می رود که ایرانی بودنش را "در خونش " میداند. اما این موضع گیری برای او مانعی نیست که نتوان افکاری متفاوت از افکار رایج در بین ایرانیان داشت. در اینجا نیز مثل مورد رویا مشاهده می کنیم که نو جوان احتیاج دارد برای اینکه تمایز خود را با سایر ایرانی هاو فرهنگ ایرانی نشان دهد، ابتدا به ارزش گذاری " پدیده ی ایرانی بودن" بپردازد و نمی خواهد داشتن افکارمتفاوت با "گروهی که به آن احساس تعلق می کند" باعث شود که او را از گروه جدا حس کنند. می توان گفت به خاطر همین هم هست که ابتدا اینقدربر ایرانی بودن خودش تا کید می کند.
مهتاب در جای دیگری خود را همزمان ایرانی و اروپایی تعریف می کند. می بینیم که مهتاب و همینطور اکثر نوجوانان گروه ما توانسته اند این مسئله دو فرهنگی را با تمام تضاد ها به میزانی حل کنند. این استراتژی از دید روانشناسان اجتماعی بعنوان یکی از سالم ترین استراتژی های هویتی تلقی می شود و به آن " فرهنگ سوم " می گویند. فرهنگ سوم عبارت است از پذیرش ترکیبی از دو فرهنگ. یعنی نوجوان در عین اینکه سعی می کند شباهت هایی با فرهنگ میزبان داشته باشد، در عین حا ل از لحاظ هویتی تفاوت های خود را هم حفظ می کند.
در این بخش از مقاله سعی ما براین است ببینیم چه نکاتی این نوجوانان فرهنگ سوم را با آنهایی که تنها خود را متعلق به یک فرهنگ می دانند و تنها فرهنگ ایرانی را ایده آلیزه می کنند متمایز می کند؟
یکی از مشخصه هایی که بین نوجوانان گروه ما که تنها فرهنگ ایرانی را ایده آلیزه می کنند مشاهده می کنیم، احساس اجباری است که در خود برای انتخاب یکی از دو فرهنگ می کنند و انتخاب هردو را بعنوان یک امکان مطرح نمی کنند.
بعنوان مثال یکی از این نو جوانان در جواب به این سوال که "آیا فکر می کنی نوجوانی که در خانواده ی ایرانی بزرگ می شود، مشکلاتش با نوجوان بلژیکی متفاوت است یا یکسان؟"، بعد از اینکه شبا هت ها را مطرح می کند، تفاوتهایشان را اینگونه بیان می کند:
"یک نوجوان ایرانی اضافه بر همه ی این ها پیش از همه از خود می پرسد اینکه ایرانی است آیا خوب است یا بد؟ او باید بتواند دو فرهنگ را با هم مقایسه کند و موضع خودش را درمقابل این دو فرهنگ پیدا کند و بر اساس آن انتخاب کند."
یا در جواب به این سوال که : " آیابه فرزندت هما ن تربیتی که خود دریافت کردی خواهی داد؟" جواب می دهد:
""به فرزندم کمک میکنم که فرهنگ مرا و فرهنگ کشوری را که در آن زندگی می کند را بشناسد واینکه کدام فرهنگ را انتخاب کند با اوست"
در جملات این نوجوان مشخص است که امکانی برای انتخاب دو فرهنگ وجود ندارد و و چاره ای جز انتخاب یکی از آنها نیست.
در مقابل مثلا سیما که خود را همزمان به دو فرهنگ متعلق می داند، در جواب به سوال "آیا تربیتی که به فرزندانت می دهی تحت تاثیر تربیتی خواهد بود که خودت دریافت کرده ای؟"، جواب می دهد:
"بله زیرا من تصویری از دو فرهنگ هستم.هر چند پدر و مادرم فارس هستند، ولی من دو فرهنگ را دارا هستم. بچه هایم هم احتمالا دو رگه خواهند بود. من به آنها بخشی از خودم وفرهنگم را خواهم داد."
یا نوجوان دیگری در جواب به پرسش" خود رابلژیکی میدانی یا ایرانی یا هر دو؟"پاسخ می گوید:
"من خیلی خوشحالم که مرز بین دو فرهنگ را پیدا کرده ام من از مزیت هایی که دو فرهنگ به من عطا می کنند بهره می برم.(هر چند این دو فرهنگ با هم خیلی متفاوت وحتی متضادند.)"
هرچند که بعضی از آنها عنوان می کنند که نمی دانند این خودشانند که این دو فرهنگی راانتخاب کرده اند یا تاثیر محیط بوده است ( داشتن پدر و مادر ایرانی از یک سو، زندگی در محیطی غربی از سوی دیگر)، ولی از آن درکل به عنوان پدیده ای مثبت یاد می کنند.
یکی از نکاتی که چند تن از آنها از آن یاد کرده اند، این است که تعلق همزمان به دو فرهنگ ایرانی و بلژیکی، باعث شده بتوانند چیزهایی اضافه بر دوستان بلژیکی خود داشته باشند:
اینکه بر زبان دیگری اضافه بر زبان حاکم مسلطند، اینکه سال جدید را دو بار جشن می گیرند بالاخره این مسئله که تعلق به دو فرهنگ، این امکان را به آنها داده است که با دو گروه فرهنگی متفاوت، در ارتباط نزدیک باشند.
در حقیقت همانطور که روانشناسان نیزعنوان می کنند، یکی از گرایشات رایج بین نوجوانان، تمایل به این است که به نوعی از دیگران متفاوت باشند وبا این تفاوت از دیگران، تصویری منحصر به فرد از خود پیدا کنند و به نوعی به اعتماد به نفس شان بیفزایند.این نکته ای است که در بعضی از نوجوانان گروهمان مشاهده می کنیم. به این شکل که تعلقشان به دو فرهنگ و دانستن یک زبان مخصوص و گرفتن جشن هایی خاص باعث شده است که از خودشان تصویری خاص و متفاوت به خود و دیگران بدهند.
اما باید گفت این متفاوت بودن هر چند می تواند جذاب باشد، ولی همزمان می تواند باعث شود نوجوان همیشه از آن تجربه ی مثبتی نداشته باشد و آن را گاهی بعنوان عاملی که بین او ودیگران می تواند جدایی بی اندازد، تجربه کند. جمله ای که از سیما برایتان در زیر می آورم، نشانه ی خوبی از این تجربه ی متفاوت بودن است.او بعد از اینکه عنوان می کند که همزمان خودش رابلژیکی و ایرانی می داند اینطور ادامه می دهد:
" شاید به نظر عجیب بیاید ولی وقتی با بلژیکی ها هستم ، خودم را بیشتر ایرانی حس می کنم بخاطر تجربیاتم، بخاطر پدر و مادرم، بخاطر رنگ پوستم، بخاطر فرهنگم. و وقتی با ایرانی ها هستم خودم را بلژیکی حس می کنم. بخاطر نوع فکر کردنم که خیلی غربی است."
البته باید این مسئله را مطرح کنیم که مسئله "متفاوت بودن" برای اغلب نوجوانان در این سن در عین حال که به آن ها تصویری منحصر به فرد از خودشان می دهد، ولی می تواند باعث تجربه ی احساس تنهایی شود. این تضادی است که در دوران نوجوانی مشاهده می شود و در نوجوانان مهاجر، ما می توانیم آن را بیشتر مشاهده کنیم. آنها بسته به ساختار روانی و پریود و موقعیتی که در آن قرار دارد، می توانند یکی از این دو حس را بیشتر تجربه کنند.
نکته ی جالبی که در این نوجوانان "فرهنگ سوم" توجه ما را به خود جلب می کند، این است که به میزان زیادی قابلیت نگرشی نسبی به فرهنگ ها در آن ها وجود دارد: از فرهنگ ایرانی انتقاد می کنند، بدون اینکه احساس کنند به "احساس ایرانی بودنشان"لطمه ای وارد می شود.(هر چند این انتقادها گاهی با احساس گناه همراه است.)
در حقیقت در اغلب مواقع این انتقادها، مسائلی است که در خانواده های خودشان و اطرافیانشان مشاهده می کنند.از انتقاداتی که عموما در این پرسشنامه ها به فرهنگ ایرانی نسبت می دهند نکات زیر را می توان ذکر کرد:
سخت گیر بودن پدر و مادر ایرانی ( خصوصا اگر فرزندشان دختر باشد) در قبال بیرون رفتن، مسافرت رفتن دختر و دوست پسر گرفتن. یکی از نکات دیگری که بعضی از این نوجوانان به عنوان انتقاد به فرهنگ ایرانی عنوان می کنند، اهمیت زیادی است که ایرانیان در تصویری که از خود به دیگران می دهند و اسم آن را آبرو می گذارند، می باشد ونیز اینکه در رابطه با فرزندانشان حمایتی بیش از اندازه دارند. نوجوان 17 ساله در مقایسه ای که بین پدر و مادر های بلژیکی و ایرانی می کند اینطور می گوید:
" پدر و مادر های ایرانی زیادی پشت سر فرزندانشان هستند. بطوری که نمی گذارند آنها در جامعه شکوفا شوند. پدر و مادر های بلژیکی به اندازه ی کافی پشت سر فرزندانشان نیستند."
نکته ای که در اغلب نوجوانان گروهمان به چشم می خورد اهمیت زیادی است که برای پدر و مادرشان قائلند.اهمیتی که در خیلی موارد با حس قدردانی همراه است:
"خانواده ی من تاثیر مثبتی در تمام جنبه های زندگی ام دارند.این تربیتی که خانواده ام به من داده است به من اجازه می دهد در وضعیت های سخت بتوانم راه حل مناسب پیدا کنم و چون رابطه مان خوب است خانواده ام همیشه و هم در خوبی ها هم در بدی ها حضور دارند."
هر چند این نوجوان در جای دیگر از مشکلاتش با پدر و مادرش می گوید ولی سعی می کند آنها را کم اهمیت جلوه دهد و آن ها را داخل پرانتز می گذارد:
"به غیر از مشکل آزادی من مشکل زیادی با پدر و مادرو نداشته ام.(من هیچوقت خیلی آزاد نبوده ام من همیشه باید از قبل بگویم که می خواهم بیرون بروم.یک میلیون بار خواهش کنم، بعضی وقت ها به التماس بیافتم، تنها برای اینکه با دوستانم بیرون بروم.شاید که ریشه ی ایرانی شان است که باعث این مسئله می شود.(نمی خواهند ایرانی دیگری مرا در آنجا که هستم ببیند) و شاید برای حمایت کردن من از همه و از هیچ است.) با وجود این همانطور که همیشه بهم می گویند برای هر چیز سنی هست.الان که 17 سال دارم اجازه می دهند روز ها با دوستام بیرون برم ولی برای شب ها هنوز ممنوع است.یواش یواش. نباید چند پله یکی کنم.نه بعد از این همه خوبی که پدر و مادرم بهم کردن."
ملاحظه می کنیم این نوجوان در عین حال که خواسته های خود را می داند، همزمان سعی می کند خود را با خواسته های پدر و مادرش منطبق کند. چیزی که نشان گر اهمیت زیادی است که برای آنها در زندگیش قائل است.
یا می بینیم سمیرا در عین اینکه از پدر و مادرش انتقاد می کند ولی سعی می کند آنها را بفهمد:
"با وجود اینکه من در بلژیک زندگی می کنم مجبورم در مقابل اراده ی پدر و مادرم سر خم کنم.منظورم در ارتباط با استقلال و آزادیم است.مثلا دوستانم دست جمعی به اسپانیا می روند ولی من نمی توانم. شاید که مسئله عدم اعتماد است یا اینکه برایم می ترسند. برای اینکه فکر می کنم پدر ومادر های ایرانی اینجا خیلی برای بچه هایشان می ترسند. خیلی بیشتر از پدر ومادرهای توی ایران."
نکته ای که در این جمله ها جالب است، سعیی است که در فهمیدن پدر ومادرش می کند.در جای دیگر اونیز اسرار دارد که به ما نشان دهد که برای پدر ومادرش احترام قائل است و نسبت به آن ها قدر شناس است.
این اسرار شدیدی که در این نوجوانان در احترام و ارزش دادن به پدر ومادرشان وجود دارد می تواند تا حدودی به تربیت ایرانی شان نیز ارتباط پیدا کند. کما اینکه یکی از آنها به شکلی این مسئله را در پاسخ هایش مطرح می کند:
"فرزندان ایرانی احترام بیشتری برای پدر و مادرشان قائل هستند . این است که در زمان نوجوانی میل به طغیانشان را در خود خفه می کنند و بخاطر همین مودب تر به نظر می رسند."
یک استراتژی دیگر که در یکی از نوجوانان گروهمان مشاهده کردیم، در پسر نوجوان 17 ساله ای است. او راه دیگری برای گریزاز تضاد هایی که تعلق به دو فرهنگ و پیامدهای آن در او ایجاد کرده، برگزیده است. در پاسخ های او مشاهده می کنیم که سعی می کند نسبت به دو فرهنگ فاصله بگیرد . گویی هیچ کدام از این دو فرهنگ برایش اهمیتی ندارد.او در جواب سوالی که در آن از او می خواهیم خودش را تعریف کند، اینطور می نویسد:
" من جوانی هستم که در بروکسل زندگی می کنم و اصل و نسبم ایرانی است."
در اینجا می بینیم از هر دو فرهنگ فاصله می گیرد و هیچ احساس تعلقی در جملاتش به چشم نمی خورد. نمی گوید بلژیکی هستم و می گوید در بروکسل زندگی می کنم.او خود را ایرانی هم نمی داند تنها اصل و نسبش ایرانی است.
در جای دیگر در جواب به این سوال که خود را ایرانی می دانی یا بلژیکی یا هردو؟"اینگونه پاسخ می گوید:
" من در درجه اول خودم را اهل زمین می دانم"
هر چند این پاسخ را ممکن است بعنوان پذیرش فرهنگی انترناسیونال تعبیر کنیم، ولی برداشت ما از مجموعه ی جواب ها سعی در فاصله گرفتن از دو فرهنگ و عدم موضع گیری فکری و عاطفی در قبال آنهاست.
در جواب به این سوال که " آیا پدر و مادرت تو را مجبور به رعایت مراسم ایرانی می کنند؟"جواب می دهد:
" نه ولی بطور اتوماتیک آنها را انجام می دهم. می توانستم با چاقو و چنگال غذا بخورم ولی با قاشق و چنگال غذا می خورم.می توانستم وقتی به خانه می رسم کفش هایم را در نیاورم ولی در می آورم"
در تمام پاسخ هایش عملا هیچ جمله ای که نشان عاطفه و کشش به یکی از دو فرهنگ باشد مشاهده نمی کنیم. حتی از لحاط سیستم ارزشی نیز دو فرهنگ را با هم مقایسه نمی کند و تلاش می کند کمال بی تفاوتی خود را به این دو فرهنگ به نمایش بگذارد.
بغیر از استراتژی هایی که ما در گروهمان مشاهده کردیم، نوجوان مهاجر در مقابل بحران هویتی عکس العمل های دیگری نیز می تواند بروز دهد.
خطرناک ترین عکس العمل این است که تصویر های منفی که یک سری برخورد های نژادپرستانه به فرهنگ او می دهد را بعنوان هویت واقعی خود بپذیرد.این پذیرش باعث احساس خود کم بینی شدید او خواهد شد و او را به موجودی مطیع تبدیل می کند که همیشه حق را به دیگران و به محیط اطرافش می دهد.البته ما در گروه کوچکمان با چنین موردی مواجه نشدیم، ولی روزی نوجوانی را ملا قات کردم که در او این گرایش به چشم می خورد .یکی از جمله هایی که در حرف هایش می گفت این بود:
"مادرم می گوید سعی کن دردسر درست نکنی تو لاک خودت باش و کاری به کار دیگران نداشته باش.نباید مزاحم دیگران شوی و اینطوری خودت را تابلو کنی."
استراتژیِ دیگری که نوجوان می تواند از آن در جهت کاهش اضطراب هایی که بحران هویتی در او ایجاد می کند بکار گیرد، حذف کامل هر گونه شباهت با فرهنگ پدر و مادرش و سعی در تبدیل کامل خود به مدلی که فرهنگ حاکم ارائه می دهد، است.عوض کردن اسم، رنگ مو...
این مسئله ممکن است با تحقیر فرهنگ خانواده ای که به آن تعلق دارد همراه باشد. مثلا این پدیده می تواند خود را به شکل عدم تمایل نو جوان به صحبت کردن به زبان مادریش (احتمالا با وجود تسلط به آن)، عدم تمایل به ظاهرشدن درجمع با هم فرهنگانش، انکار و مخفی کردن اصل و نسبش..همراه باشد.
باید گفت این استرا تژی اضطراب های زیادی برای نو جوان به همراه می آورد: ترس از دست دادن حمایت هم فرهنگ هایش، ترس ضربه زدن به خانواده، احساس خیانتکار بودن...
بالاتر گفتیم که من در گروه نوجوانانی که مورد پرسش قرار دادم، مشاهده کردم که اکثر این نوجوانان تا حدود زیادی توانسته اند مسئله ی تعلق به دو فرهنگ را پذیرا شوند. برای اینکه بتوانیم با فاکتورهای خانوادگی که می توانند در این پذیرش موثر باشند آشنایی پیدا کنیم، پرسشنامه ای نیز در اختیار والدین این گروه نوجوان قرار دادم.در اینجا بطور مختصر عواملی که فکر می کنم در این جهت گیری نو حوانان موثر بوده عنوان می کنم.در پاسخ های بسیاری از والدین گروه ما، انعطاف پذیری نسبی به فرهنگ حاکم وجود دارد و دومین عامل اینکه این انعطاف پذیری با تحقیر و یا بیگانگی از فرهنگ خودشان همراه نمی باشد. این انعطاف پذیری پدر و مادر از عواملی است که به نوجوان اجازه می دهد راحت تر به دو فرهنگ احساس تعلق بکند. چون خود رامجبور به انتخاب نمی بیند و می تواند هر دو فرهنگ را تا حدی با هم آشتی دهد.
در ارتباط با این پدر و مادرها باید بگوییم هر چند که در بسیاری از آنها نشانه های بحران ارزشی را مشاهده می کنیم.(به دلیل تردید در یک سری ارزش های سنتی تحت تاثیر مهاجرت و عدم جایگزینی آنها با ارزشهای اجتماعی- فرهنگی جدید) اما نکته ی مثبتی که شاید بحران ارزشی این پدر و مادر ها برای نوجوانانشان داشته است، عدم ایده آل جلوه دادن فرهنگشان به فرزندانشان می باشد و در عین حال این ایده آلیزه نکردن باعث انکار وابستگی های فرهنگی شان نشده است. بدین گونه برای نوجوان این فضا ایجاد شده که می تواند در عین داشتن یک نگاه انتقادی، احساس تعلق فرهنگی را هم تجربه کند.
البته این بحران ارزشی که در این پدر و مادر ها مشاهده می شود می تواند در بعضی برخوردها یشان با فرزندانشان تاثیر منفی نیز بگذارد. به این شکل که باعث شود در توقعاتشان از نوجوانانشان هماهنگ نباشند. زیرا که خودشان نیز در حال تغییرند و ارزش هایشان نیز تا حدی متزلزل است. این مسئله، حتی می تواند به این ختم شود که پیام های متناقضی به بچه هایشان بفرستند.
به نظر من بهترین برخورد ما بعنوان پدر و مادر مهاجر در این موارد این است که بتوانیم به خودمان این اجازه را بدهیم که در بعضی موارد، این تردید هایمان را به نو جوانانمان بروز دهیم و با دیالوگ هایی درزمینه های مختلف بتوانیم به باز شدن مسائل برای دو طرف، نائل شویم و این نکته را فراموش نکنیم که نو جوان ها نیز چیزهای زیادی دارند که به ما بیا موزند. زیرا که ذهن شان را هنوز چهار چوب های اجتما عی که همه چیز را از قبل تعیین کرده، محدود نکرده است و بعضی وقت ها قادرند متوجه نکاتی شوند که از نگاه ما پنهان می مانند.