۱۷ فروردین ۱۳۹۰

روان‌شناسی فحاشی در حزب‌الله


روان‌شناسی فحاشی در حزب‌الله
در پدیده‌ی فحاشی فرد مطلق‌گرا با تحقیر دیگری، سعی در ایجاد احساس یکپارچگی و قدرت در خود می‌کند. او در حقیقت با مقابله با "غیر خودی"، " خود تردیدگر" را نیز به اعماق وجودش سوق می‌دهد. به عبارتی دیگر بروز خشونت در فرد نه تنها عملکرد سرکوب نیروهای "غیر خودی" را دارد، بلکه هم‌زمان سرکوب بخش‌هایی از "درون" خود فرد که می‌تواند با ایدئولوژی‌اش در تضاد احتمالی قرارگیرد را نیز بر عهده دارد. زیرا که این "دیگری" می‌تواند عامل بیدار کردن این تردیدها شود

خشونت کلامی، اغلب وسيله ای است برای کنترل يا زير سلطه بردن ديگری. همانطور که خواهيم ديد در خيلی موارد با ايجاد رعب درديگری، فرد سعی می کند او را وادار کند که به گونه ای که او می خواهد بيانديشد ويا عمل کند. در اين مطلب می خواهم اين پديده را در گروه ها و افراد افراط گرا، که حزب الله نمونه ای از آنهاست بررسی کنم.

خشونت کلامی خود را می تواند در ابعاد مختلف نشان دهد:
تهديد، فحاشی و استفاده از لغات زننده، بالا بردن و خشن کردن صدا از متداول ترين جنبه های آن است. گاهی نيز اين خشونت کلامی قالب تمسخر ديگری را به خود می گيرد. در اينجا نقش تهديد، ترساندن شخص و از اين طريق وادار کردن او به اطاعت است. اين تهديدها اغلب از نوع آسيب جانی و يا تهديد به آسيب به اعضای خانواده و نزديکان می باشد. در يک سری موارد هم شامل تهديد به برملا کردن اسرارو شايع کردن اخباری غلط در مورد فرد يا افراد مورد نظر می باشد. استفاده از کلام زننده نيز تحقير فرد و ضربه ی روانی به او را هدف قرار می دهد. بدينگونه با تحقير فرد سعی در القا موقعيت برتر خود را به او می کنند. در اينجا يکی از اهدافی که دنبال می شود، به نوعی تست کردن عکس العمل های فرد قربانی است و آن در جهت آنکه با مشاهده ی علائم وحشت در او ازجايگاه قدرتمندی که در ذهنش دارند، اطمينان حاصل کنند.

در رابطه با "بالا بردن صدا و تغيير تن آن" بايد گفت که مواجه شدن با صدای بلند و فرياد در ما انسان ها ( و حتی در حيوانات) بطور غريزی ايجاد کننده ی احساس ترس است. فردی که از خشونت کلامی استفاده می کند، با استفاده از اين ابعاد (تهديد، کلام زننده و بالا بردن صدا) سعی در ايجاد کردن فضای ارعاب برای قربانی و يا قربانيانش می کند.

پديده ی فحاشی در بين افراط گراها می تواند اهداف و دلايل گوناگونی را در بر بگيرد که بضی از آنها می توانند حتی از حوزه ی آگاه ذهن آن ها هم فراتر روند.

فحاشی در اين افراد می تواند نقش "خشونت ابزاری" را بازی کند. يعنی فرد يا گروه افرادی که به اين ناسزاگويی ها متوصل می شوند قصد دارند قربانی را با هراساندن او منفعل کنند يا او را وادار کنند که به گونه ای که آنها انتظار دارند عمل کند. اما بايد عنوان کرد که اطاعت فرد نه تنها آنها را آرام نمی کند بلکه فحاشی را برايشان بصورت ابزاری موثر در مياورد و باعث دستيازی دوباره به آن می شود.

عامل ديگراقدام به ناسزاگويی در اين افراد، چيزی است که در روانشناسی به آن "سرخوردگی" frustrationمی گويند. به اين معنی که او هر لحظه با اين واقعيت مواجه می شود که دنيا و ديگران آنطوری که او انتظار دارد نيستند. عامل اصلی ايجاد اين حس سرخوردگی در افراط گرايان مواجه شدن با فرد يا افرادی است که "واقعيت مطلق " او را انعکاس نمی دهند. برای او، هر فرد يا هر عقيده ای که بازتاب دهنده ی نگرش او به دنيا و مسائل نباشد می تواند باعث به هم زدن يک دستی ذهنی اش شود و به او احساس سر خوردگی بدهد. برای مبارزه با اين حس سرخوردگی ناچار است به حذف عامل بروز آن، يعنی به نابودی يا ضربه زدن فيزيکی و يا روانی "فرد متفاوت" دست بزند. وآن در جهت اينکه شايد بتواند به دنيايی" درونی و بيرونی يکدست" که شبيه افکارش است، برسد.

نگرش ايدئولوژيک اين سيستم فکری-ارزشی و اينکه براين باورند که تمام واقعيت را در دست دارند، يکی از دلايل مرکزی توجيه خشونت زبانی در رفتار آنهاست. اينکه برای ايدئولوژی خود جايگاهی فرای "انسان ها" قائل می شوند، باعث می شود که اشخاص و پديده های " متفاوت" و "مغاير" با خود را در معرض نفرتی شديد قرار دهند.

اين بروز فحاشی در اين افراد می تواند به نوعی در جهت ناديده گرفتن ترديد های احتمالی درونی شان باشد. سرکوب کردن" ذهن پرسشگر" و ترديد گر"، در آنها بنوعی از کانال ابراز خشونت به هر عاملی که بتواند اين ترديدهای ناخودآگاه را به سطح آگاه ذهن برساند ابراز می شود. ما اين تلاش "مبارزه با ترديد" را بخوبی در کتابهای آموزشی جمهوری اسلامی و نيز وسايل ارتباط جمعی شان مشاهده می کنيم. نمونه اش اين جمله ی حسن ختام اخبار بيست وسی است: " به باورهايت ترديد نکن و ترديدهايت را باور نکن!".

حضور "ديگری متفاوت" به نوعی تهديدی برای درون متزلزل فرد می باشد و برای مقابله با ترسی که اين حضور در او ايجاد می کند، يکی از مکانيسم های دفاعی، فحاشی است. در پديده ی فحاشی فرد مطلق گرا با تحقير ديگری، سعی در ايجاد احساس يکپارچگی و قدرت در خود می کند. او در حقيقت با مقابله با "غير خودی"، " خود ترديد گر" را نيز به اعماق وجودش سوق می دهد. به عبارتی ديگر بروز خشونت در فرد نه تنها عملکرد سرکوب نيروهای "غير خودی" را دارد، بلکه همزمان سرکوب بخش هايی از "درون" خود فرد که می تواند با ايدئولوژی اش در تضاد احتمالی قرارگيرد را نيز بر عهده دارد. زيرا که اين "ديگری" می تواند عامل بيدار کردن اين ترديدها شود.

در اينجا ذکر يک نکته مهم است و آن اينکه برای اينکه فرد فناتيک بتواند به سرکوب کامل اين ترديدها درونش توفيق حاصل کند، در بسياری موارد نياز دارد که توسط قدرتی خارج از خود (مثلا رهبر مذهبی يا سياسی) تغذيه شود. وجود خشونت های کلامی در سخنان سران نظام، درتداوم و تقويت اين احساس خشم و بروزآن نقش بسزايی را بازی می کند. با کمی دقت در ادبياتی که بوسيله مثلا خامنه ای (کور کردن چشم فتنه) و احمدی نژاد (بريدن دست دشمنان) استفاده می شود اين خشونت کلامی را مشاهده خواهيد کرد. بايد گفت حضور ولايت فقيه، ديگر لزوم هر نوع "رجوع به خويشتن" را به نوعی منتفی می کند و شک های خود اگاه و ناخودآگاه فرد در انتهای وجودش حبس باقی خواهند ماند.

فحاشی، به نوعی گريز از گفتگوست. زيرا گفتگو وارد شدن به دنيای ديگری را مورد هدف قرار دارد. ولی برای افراط گرا، دنيای ديگری دنيای "باطل" است. دنيای "شياطين است. او برای اينکه بتواند به بودن در دنيای دوقطبی اش ادامه دهد، بايد ارتباطش را با اين ديگری به صحنه های خشونت محدود کند. زيرا گفتگو با ديگری می تواند جنبه های انسانی رابطه را درش هويدا کند وستون های دنيای دوگانه اش که همه چيزدر آن يا "خير" است يا "شر" را بر هم بريزد و او را با شکنندگی های درونی اش مواجه کند.

خشونت کلامی، هر چند ظاهری هيبت آور دارد ولی نه نشانه ی قدرت، که نشانی از ضعف های شديد روانی انسانی است که شجاعت مواجه شدن با خود و ديگری را ندارد برای اين شخص لزوم حذف تفاوت ها و رسيدن به دنيايی که همه مثل او فکر کنند، بی ترديد از خشونت عبور می کند. تحقيقات نشان داده است که وجود "گروه و باورهای گروهی" درتناوب بروز خشونت افراد اهميت بسزايی دارد و باعث می شود مثلا زمانی که افرادی از گروه، شاهد فحاشی يکی از اعضايشان می باشد، نه تنها عکس العمل منفی نشان ندهند، بلکه در اغلب موارد به او بپيوندند. در ارتباط با گروه های افراطی مسلمان مشاهده می کنيم که حتی اعتقاد به "اخلاق اسلامی" نيز آن ها را از استفاده از ادبيات رکيک جنسی باز نمی دارد. زيرا همانگونه که گفتيم آن ها ايدئولوژی شان را فرای انسان می دانند و در رابطه با "غير خودی" به راحتی می توانند از اين نرم های اخلاقی شان چشم بپوشند.


۱۸ دی ۱۳۸۹

ما، شاهزاده و مرگ

شاید همه ی ما به نوعی خود را در او و او را در خود یافته ایم. مرگ شاهزاده برای ما بسیاری از چیزها را تداعی کرد و شاید بزرگ ترین آن ترس از اینکه من هم یک روز بتوانم همه چیز را بگذارم و تصمیم بگیرم به جایی بروم که به سکوتی کور و بدون من خلاصه می شود. ترس از اینکه این دردهامان یک روز آنقدر تلنبار شوند که تحمل شلیکی گلوله در گلو برایمان راحت تر از انفجار سهمناک قلب مان در تنهایی باشد. ترس از اینکه اینقدر لبخندهای ساختگی مان ما رااز دیگران دور کند که در حضورآ ن ها تنها پوسته ی شویم خالی از درون. ترس از اینکه از فرط انطباق چگونه بودنمان با انتظارات دیگران یک روز ذوب شویم و یا خود واقعی مان را به خاکستر تبدیل کنیم و آن را بر فرازدریاچه ی خاطرات کودکیمان رها و آزاد به پرواز در آوریم. هراس از اینکه اینقدردرقالبی که برای ما ساخته اند حبس بمانیم که دیگرخود نیز خود را در آیینه باز نشناسیم. ترس از اینکه یک روز همان طور که دیگران بهمان نشان داده اند متمول شویم و باز خالی وجودمان را با هیچ کدام از چیزهایی که اینهمه در رویاهایمان پرورانده بودیم نتوانیم پر کنیم. مگر نه این بود که درداستان ها همیشه آمدن یک شاهزاده ای از جایی به تمام بدبختی ها پایان می داد ؟ اینک کودک وجود ما در مقابل تمام دروغ هایی که به خوردش داده اند تنهای تنها مانده است. زیرا که مدت های مدیدی به دنبال آنچه دیگران به عنوان " راز خوشبخت شدن" به او تحمیل کرده اند دویده است و حالا با تمام اینها با خودش تنها مانده است. چقدر همیشه سعی کرد که دیگران او رابچه ی خوبی ببینند. آخرش همه او را بچه ی خوبی می دانستند ولی حالا می بیند که از خودش متنفر است. که اینقدر دنبال ایده آل های دیگران دویده که خودش را ذره ذره دفن کرده است و حالا که بزرگ شده در مقابل این پرسش بزرگ قرار دارد: در این دویدن ها من خودم را کجای راه گم کردم؟ تا دیر نشده باید برویم و پیدایش کنیم حتی اگر خوشایند همه نباشد.
افسردگی می تواند دلایل گوناگونی را در خود جا دهد ولی مشخصا یک خصوصیت فرهنگی ما می تواند با عوامل دیگر ترکیب شود و آن را تشدید کند و آن عدم اهمیت به فرد وارجعیت همیشه ی جمع و خواسته های او به تمایلات افراد گروه است. از کودکی تنها انگیزه ی انجام کار "خوب" را جلب نگاه مثبت دیگران برایمان تلقی کرده اند و در مقابل ما را نگا ه های منفی این دیگران هراسانده اند. دیگران همیشه برای ما مرجع کارهایی که باید بکنیم و نکنیم و نیز چیزهایی که باید معتقد باشیم یا نباشیم بوده اند. بطوری که برای جوانهای ما بسیاری از موارد بسیار مشکل می شود که بین خواست خود و توقعات دیگران تمایز قائل شوند و وقتی هم توان این تمایز قائل شدن را دارند فشار گروه چنان است که آن ها را یک جایی دفن یا سرکوب می کنند. اینکه من مدام بایدهمیشه نگاه مثبت دیگران را در کارها و تصمیمات فردی ام جلب کنم می تواند به شکننده گی های درونی ختم شود. بیشتر انرزی ما صرف این می شود که کاری کنیم که همه از ما راضی باشند. نگاه منفی دیگری تنها آیینه ای شده است که ما خود را با آن قضاوت می کنیم. به خود رجوع کردن را به ما نیاموخته اند. زیرا که اهمیت و توجه به خود و خواسته های آن با "خودخواهی" تداعی شده است و می تواند ما تبدیل به فرزندی ناخلف، مادریا پدری از خود راضی کند .